جدول جو
جدول جو

معنی جزوک - جستجوی لغت در جدول جو

جزوک
عصبانی، کسی که زود عصبی شود، زودچشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزو
تصویر جزو
جزء، جزوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزوع
تصویر جزوع
ناشکیبا، بی تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزوه
تصویر جزوه
یک دسته کاغذ نوشته شده یا چاپ شده، کتابچه، دفترچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزوک
تصویر خزوک
سوسک حمام
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
سرگین گردانک را گویند و به عربی جعل خوانند. (برهان قاطع). خبزدوک. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان دلگان بخش آبزنان شهرستان ایرانشهر، واقع در 38000گزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به ریگان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بامری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوک
تصویر زوک
خرامیدن، راه رفتن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزوه
تصویر جزوه
دفترچه، کتابچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزو
تصویر جزو
بخش، قسمت، عضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزک
تصویر جوزک
سیب آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوک
تصویر تزوک
ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزور
تصویر جزور
شتر شتر
فرهنگ لغت هوشیار
ناشکیبا ایزگر -1 ناشکیبایی کردن بی تابی کردن، ناشکیبایی بی تابی. ناشکیبا جزع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزوع
تصویر جزوع
((جُ))
بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزور
تصویر جزور
((جَ))
شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزوع
تصویر جزوع
((جَ))
ناشکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزوه
تصویر جزوه
((جُ وِ))
دسته ای از کاغذ چاپ شده یا با دست نوشته شده، بخشی از کتاب، دفترچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزو
تصویر جزو
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزوک
تصویر خزوک
((خَ))
خبزدو، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
بخش، پاره، قسمت، لخت، عداد، عضو، عضو، رهرو، سالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفترچه، رساله، کتابچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوخی، لطیفه، هزل
متضاد: جد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جزیی
فرهنگ گویش مازندرانی
زخمی که در اثر عفونت مثل نوک پستان بیرون زده باشد، زخم بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری، گلاویز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبه ی آب کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
مادّه اصلی، جزء
دیکشنری اردو به فارسی
ناقص، جزئی
دیکشنری اردو به فارسی