- جزم
- امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
معنی جزم - جستجوی لغت در جدول جو
- جزم ((جَ))
- قلم
- جزم ((جَ))
- قطع کردن، عزم انجام کاری کردن بی تردید، ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی
- جزم
- استوار، قطعی، در علوم ادبی علامتی به شکل دایره یا نیم دایره که بالای حرف ساکن می گذارند، ساکن کردن حرف آخر کلمه یا حذف حرفی از آن، قطع کردن، بریدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بریده شده بریده
آوند پر لبریز
گزمازک
گزمازک
استوار و قطع کردن
بادافره، سزا
ضیافت
مخاصمه
مجلس شراب و جشن ومهمانی
پرهیز، خودداری
دندان نیش
ناب، نیش، پرهیزکننده
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
پرستوی دریایی از پرندگان سخن پنهان پچ پچ
عزم استوار کننده، قطع کننده
آتش افروختن
سنگینی، رنج، فربهی سینه، جمع جشم، فربهان
ممرز
اصل و بن هر چیز تیز روو شتاب کننده
تن و اعضا بدن
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
بخش، قسمت، عضو
عظیم، بزرگ، فراوان
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
سر بریدن حیوان پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب
جانوریست شبیه بملخ و کوچکتر از آن که پیوست بانگ کند صرار چهره ریسک چرخه ریسک گوزده
بهره ونصیب بندگان بندگان
مکافات سزای عمل کسی را دادن، پاداش پاداشن پاداشت، کیفر پادافره. یا جزاء (جزای) سیئه. پاداش بدی
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق