جدول جو
جدول جو

معنی جزلاغی - جستجوی لغت در جدول جو

جزلاغی
ته مانده ی دنبه ی داغ شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلاغی
تصویر بلاغی
مربوط به بلاغت مثلاً علوم بلاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلالی
تصویر جلالی
مربوط به جلال، تقویم جلالی، تقویمی مرکب از دوازده ماه سی روزه و پنج روز اضافه در انتهای ماه دوازدهم. این تقویم به امر جلال الدین ملکشاه سلجوقی و به وسیلۀ عده ای از علمای نجوم ترتیب داده شد
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست:
نخواهی کرد یاد از خارخار سینۀ چاکم
مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم.
#
چشمی که بود لایق دیدار ندارم
دارم گله از چشم خود از یار ندارم.
(آتشکدۀ آذر چ علمی ص 153).
رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود
از شاگردان اهلی است. در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست:
بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود
عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود.
#
ای ساربان جانان، محمل مران به سرعت
تا بازماندگان را خار از قدم برآید.
(آتشکدۀ آذر چ علمی ص 275)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلاغت و بلاغه. کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند. بلیغ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغت و بلیغ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غا / بُ غا)
مرد بلیغ. (منتهی الارب). بلیغ و فصیح که با سخن خود کنه ضمیر خود را برساند. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام تیره ای از ایل اینانلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86) ، یافتن و دانستن: ما بللت به، نیافتم و ندانستم آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ لی ی)
جمع واژۀ زلّیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به زلیه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چارقدی ابریشمین که زنان عشایر بر سر کنند. قسمی روی سری زنان از ابریشم و جز آن. دستمال بزرگ ابریشمین که مردان کرد بر کلاه و زنان کرد و جز آنان به سر و روی بندند. مشامی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی پارچه است. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، نوعی شمشیر. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : از یمانی یک نوع برد که گوهر وی هموار بود به یک اندازه و سبز بود و متن او به سرخی زند و نزدیک دنبال نشانهای سپید دارد از پس یکدیگر مانند سیم و آن را کلاغی خوانند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عباس بن حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان بزرگ امامیه در قرن دوازده وسیزده هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود، بقیۀ مودت. (منتهی الارب) : طویت فلانا علی بلالته، تحمل او را کردم با وجود بدی و عیبی که در او بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از مودت و دوستی در وی بود. بلاله. بلّه. رجوع به بله شود
حسن بن عباس بن محمدعلی بن محمد، از فقیهان امامیه در قرن یازدهم و دوازدهم هجری قمری رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به میلاغ، کرشمه و غنج،
- میل میلاغی، سیت و سماقی، با کرشمه و غنج و دلال
لغت نامه دهخدا
زاغچه، کلاچه، کلاژه، کلاغ پیسه، قالنچه، عکه، عقعق، غلبه،
آنکه چشم کبود دارد، آنچه برنگ کبود است
لغت نامه دهخدا
شیوا گشاده زبان کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند بلیغ. فصیح، مرد بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
نوشگوارین، سپیده منسوب به زلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیلانی
تصویر جیلانی
پارسی تازی گشته گیلانی گردناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاغی
تصویر کلاغی
منسوب به کلاغ، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلابی
تصویر جلابی
پروار بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزایی
تصویر جزایی
کیفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزائی
تصویر جزائی
کیفری، آنچه که به کیفر و مجازات نسبت داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلادی
تصویر جلادی
عمل و شغل جلاد میرغضبی
فرهنگ لغت هوشیار
فری مهی، خورشیدی سال خورشیدی را در فارسی از آن روی جلالی گویند که هنگام شاهی جلال الدین ملکشاه بنیاد گذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
((زَ))
جمع زلّیّه، گستردنی، بساط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاغی
تصویر کلاغی
مانند کلاغ، دستمال بزرگ ابریشمی، نوعی روسری ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزایی
تصویر جزایی
کیفری
فرهنگ واژه فارسی سره
بافندگی، نساجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جزغاله، بوی سوختگی چیزهای پشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی برشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گردو بازی، جایی که پر از گیاه گردو باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلک، محرف گزلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی
گردو بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
کودک تازه به دنیا آمده، نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
شیوا، برجامه
دیکشنری اردو به فارسی