جدول جو
جدول جو

معنی جزبل - جستجوی لغت در جدول جو

جزبل
نیم سوز کردن چیزی، روی شعله قرار دادن مرغ و ماکیان پرکنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزل
تصویر جزل
سخن فصیح و محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبل
تصویر جبل
کوه، برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیار بلند باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبل
تصویر زبل
فضلۀ چهارپایان، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، متوافر، معتدٌ به، درغیش، کثیر، عدیده، اورت، غزیر، خیلی، وافر، موفّر، موفور، بی اندازه، به غایت، مفرط
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
سماد (کود). (متن اللغه) کود حیوانی. کودهایی که ازمدفوع حیوانات یا دیگر فضولات آنها و یا از خون و استخوان آنها تهیه شود. ابوعلی بن سینا گوید: ماهیت زبلها در اثر اختلاف انواع حیوانات مختلف است بلکه یک حیوان خاص نیز با اختلاف حالات، سرگین او گوناگون میگردد مخصوصاً مدفوع انسان. (از قانون چ 1492 میلادی ج 1 ص 170). بستانی آرد: زبل حیوانی کودی است که از تخمیر شدۀ مدفوع حیوانات تهیه میشود. مدفوع حیوانات مخلوطی است از صفراء و دیگر ترشحات معده و روده ها و مقداری آب و مقداری از مواد غذاهای هضم نشده، اندازۀ هر یک از اجزاء مذکور در حیوانات مختلف است. در دائره المعارف فلاحتی آمده است: کودهای حیوانی یعنی کود طویله و آغل و زاغه نه تنها بزمین قوت میدهد بلکه آنرا اصلاح نیز می کند. بنابراین بهترین کود و اساس کود در زراعت است. این کود علاوه بر اینکه بر اثر دارا بودن ازت، فسفر، پتاس و آهک، زمین را تقویت میدهد، موجب زندگی موجودات ذره بینی و باکتریهای زنده کننده زمین نیز میشود. موجودات مزبور کود طویله را تجزیه می کنند یعنی آنرا میسوزانند و از آن گاز زغال تولید می کنند و زمین را ورزیده و بار آمده میسازند. کود حیوانی از مدفوعات و آهک ترکیب می یابد وبنابراین جنس آن بسته بوضع خوراک و نوع حیوانات و آهکی که زیر آن ها ریخته شده و نگاهداری کود در کودگاه میباشد. مدفوعات حیوانات را بدو دسته تقسیم میکنند:خشک و گرم و مدفوعات تر و سرد. بیشتر محتویات مدفوعات در مرحلۀ اول قابل جذب نیستند، در صورتی که موادبول بسهولت حل و جذب میگردند. یکی از مواد مهم کود حیوانی آمونیاک است که در مجاورت هوا تجزیه می گردد ووارد هوا میشود، بنابراین در نگاهداری کود مراقبت بیشتری باید نشان داد تا بتوان آمونیاک آنرا حفظ کرد. (از دائره المعارف فلاحتی تقی بهرامی: کوت). و رجوع به کوت، کود، ذرق، سرگین، زبل الطیور، زبل الحمام، زبل الذئب و دیگر ترکیبات ’زبل’ شود، زبل کنایت از مال و نعمت دنیا آمده. گویند: ’اجتمع عنده زبل کثیر’. ’الدنیا کالمزبله والذین اطمأنوا الیها کلاب المزابل’. رجوع به اساس البلاغۀ زمخشری شود
سرگین. (اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغه) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره. (غیاث اللغات). زبل سرگین (سرجین). و در حدیث عمر است که زنی ناشزه را بفرمود تا در زبلدان زندانی کنند. (از نهایه ابن اثیر). زبل و زبیل سرگین است و مزبله جای افکندن آن. (شرح قاموس). سرگین. سرجین. سرقین. (مقدمه الادب چ لایپزیک ص 22). به لغت سریانی جنس او (افکندۀ حیوانات) را ’ازبلادها’ گویند... و آنچه از سگ پیدا آید، بسریانی ’ازبلاد کلبا’ گویند و خر و سوسمار را ’ازبلادخودانا’ و خر موش را ’ازبلادعفیرا’ گویند. ارحانی گوید: افکندۀ جمله حیوانات که بپارسی او را سرگین گویند. خشک کننده است مر جراحتها را از مزاج، و عضو که مجاور او شود، گرم کند. (از صیدنۀ بیرونی ذیل: خرو). زبل بپارسی سرگین گویند و مختلف بود بسبب اختلاف حیوانات و اختلاف اشخاص... و مجموع زبلها محلل و مسخن و مجفف بود. (اختیارات بدیعی). افکنده. (ترجمه صیدنۀ بیرونی). بعر. اختیارات. بشک. (صیدنه). (بشکل). پلیدی. (مقدمه الادب). پیخال. چلغوز. (برهان قاطع) : خثاالبقر، زبل گاو است. (اختیارات بدیعی). ضریر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ترجمه صیدنه). ذرق. (اختیارات بدیعی). عذره. (مقدمه الادب زمخشری). غائط. (مقدمه الادب). فضله. گندگی:
زبل گشته قوت خاک از شیوه ای
ز آن غذا زاده زمین را میوه ای.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَیْ یُ)
اصلاح کشت با زبل و مانند آن. و صریح مصباح آن است که از باب قعد و هم در آن کتاب زبول را مصدر دیگر این فعل یاد کرده است. (اقرب الموارد). زبل اصلاح زمین است بوسیلۀ سرگین. (از نهایۀ ابن اثیر). سرگین افکندن بر زمین برای اصلاح او. (شرح قاموس). زبل، کود دادن زرع. (ابن درید ج 1 ص 382). اصلاح کردن زمین و کشت بوسیلۀ کود دادن. تسمید. (از تاج العروس). کود دادن زمین و زراعت. (از لسان العرب). کوددادن با سرگین. (قطر المحیط) (متن اللغه). نیرو دادن کشت را بسرگین و همچنین است: زبل الارض. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کود دادن زمین. در قرون وسطی، زبل بدین معنی بکار میرفته است، فربه ساختن. پروار کردن. چاق کردن، استهزاء. مسخره گری. ادا کردن شوخیهای رکیک. (از دزی ج 1 ص 580) ، نگه داشتن و حمل کردن. گویند: ’فلان شدید الزبل اللقربه’، یعنی آنکه با دشواری مشک آب را حمل کند. و برخی گویند وجه اینکه یکی از منازل راه مکه را زباله خوانند آن است که آب در این منزل ضبط میشود. (از تاج العروس). زبل، حمل کردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زُ بُ)
جمع واژۀ زبیل ’سرگین’، جمع دیگر زبیل زبلان است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه) (المعجم الوسیط) ، جمع واژۀ زبیل به معنی زنبیل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جمع واژۀ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). زبیل و زنبیل ج، زبل و زنابیل. (مقدمه الادب زمخشری چ لایپزیک ص 29) : عنده زبل من التمر و زنابیل، او راست زنبیل ها از خرما. (از اساس البلاغه). زبل جمع واژۀ زنبیل که بمعنی سبد یا انبان یا نوعی ظرف است. (از شرح قاموس). جمع واژۀ زبّیل یا زنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حقیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبل
تصویر زبل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبل
تصویر جبل
آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبل
تصویر جنبل
کاسه چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزب
تصویر جزب
بهره ونصیب بندگان بندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزال
تصویر جزال
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزبه
تصویر جزبه
خشم، غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
عظیم، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزل
تصویر جزل
عظیم، بزرگ، فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
((جَ))
بسیار، فراوان، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزل
تصویر جزل
((جَ))
استوار، محکم، بزرگ، عظیم، سخن فصیح و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبل
تصویر زبل
((زِ بِ))
هوشیار، زرنگ
فرهنگ فارسی معین
چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان
متضاد: چلمن، دست وپاچلفتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کتل، کوه، کوهپایه، کوه زار، کوهستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیار، بی شمار، قابل ملاحظه، بزرگ، عظیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جیزبل
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی برای سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی سوختن نمد
فرهنگ گویش مازندرانی
جزیی، به مقدار کم
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی سوختن نمد
فرهنگ گویش مازندرانی