- جزء
- بند
معنی جزء - جستجوی لغت در جدول جو
- جزء
- بخش، قسمت یا پاره ای از چیزی، مفرد واژۀ اجزاء
کنایه از دون پایه، هر یک از بخش های سی گانۀ قرآن
جزء جمع: ارزیابی مالیاتی
جزء لایتجزا: ذره ای که قابل تجزیه نباشد، در فلسفه جوهر فرد
- جزء ((جُ))
- بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزو
- جزء ((جُ))
- بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، جمع اجزاء
- جزء
- Component
- جزء
- компонент
- جزء
- Bestandteil
- جزء
- компонент
- جزء
- komponent
- جزء
- componente
- جزء
- componente
- جزء
- componente
- جزء
- composant
- جزء
- component
- جزء
- องค์ประกอบ
- جزء
- komponen
- جزء
- جزءٌ
- جزء
- רכיב
- جزء
- コンポーネント
- جزء
- 구성 요소
- جزء
- bileşen
- جزء
- kipengele
- جزء
- উপাদান
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مو به مو، بند به بند
در فلسفه ذره که قابل تجزیه نباشد، جوهر فرد
ارزیابی مالیاتی
بادافره، سزا
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
بخش، قسمت، عضو
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
عظیم، بزرگ، فراوان
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی