- جریان
- روایی، روند، گذران، گردش
معنی جریان - جستجوی لغت در جدول جو
- جریان
- روان شدن آب یا هر چیز مانند آن
- جریان
- روان شدن آب یا هر چیز مانند آن، کنایه از رویداد، حادثه، ماجرا، کنایه از فرایند، کنایه از موضوع، در علم اقتصاد گردش و دست به دست شدن پول
جریان صفرا: عبور صفرا از یاخته های کبدی به کیسۀ صفرا و مجاری صفراوی و ریختن آن در روده و جذب مجدد قسمتی از آن در خون و بازگشت آن به کبد
- جریان ((جَ رَ))
- روان شدن (آب و هر چیز مانند آن)، واقع شدن امری، دست به دست شدن پول
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند
دانستن دانستن به ترفند
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آزاده، آزادگی، زبان سانسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای اندلس در زمان مقدونی
سرخرگ
از ریشه پارسی تر
جمع جدی، بزغالگان
پارسی تازی گشته گرگان شهری است در استر آباد
جمع جریب، پارسی تازی گشته گری ها گریب ها اندازه ای است
دو روز، دو ماه
فشارده فشرده، سرخ، گونه زرد، رنگ می
تن و بدن
جمع جرذ موشان دشتی
جوینده جستجو کننده، درحال جستجو کردن
ترکی آهو، جمع جار، همسایگان، نگهبانان آهو غزال، جمع جار همسایگان
طبق چوبین، طبقی که از شاخ بید بافند
جمع پری
جمع سری، جویکان
رگ جهنده، و آن رگی است که از قلب میروید و جدا میشود، سرخرگ
جارها، همسایگان، جمع واژۀ جار
آهو، پستاندار و نشخوار کننده از راستۀ شکافته سم ها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است
برشته، کباب شده، کنایه از بسیار ناراحت، مضطرب و ناآرام
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
بریان کردن: تف دادن، کباب کردن
ترنیان، سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، ترینان
برهنه، لخت، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
در حال گریستن، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک ریز، اشک بار، اشک فشان، اشک باران، گرینده، گریه مند، گریه گر، گریه ناک
هنگام شب رفتن، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر
رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند، سرخ رگ