- جرکه
- به استثنای، غیر از
معنی جرکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درخش
ماهی یونس
اشکوب زیرین، اشکوب دوزخ زیرین زیر پایه، ته تک، فرود در تازی درکه زیر، پایه های پایه و درجه زبر پایه ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
آبگیر، تالاب
استخر کوچک، حوض آب
زمینی است صاف و هموار که در آن محل زمین چین خوردگی یافته یا آثار و عوامل خارجی چین خوردگیها را صاف و مسطح ساخته است
جانب و کرانه
حلقه زدن و صف کشیدن، جماعت، دسته، گروه
براده طلا، ریزه های طلا
ریزه آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و بهوا جهد
یکبار آشامیدن
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها مرگ
برهنگی
جنبه نشانه هایی که رفتار وات ها را می نمایانند: زبر زیر پیش، جنبش چال اورز
آنچه مال و متاع از مرده بماند
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
بالانک دام کوچک
هر چیز متروک، وامانده، میراث
گودال آب، تالاب، استخر طبیعی، استخر
شاخۀ باریک و دراز که تازه از درخت بریده باشند
ته، نشیب، طبقه و پله رو به سرازیری و نشیب، طبقۀ دوزخ
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، نرگ، جرگ، محفل، نرگه
عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنندبرای مثال چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بود داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی - لغتنامه - جرگه)
عده ای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود
سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن،برای مثال سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی - ۱۳۱)
سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن،
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ژابیژ، لخچه، جمر، آتش پاره، آلاوه، آییژ، لخشه، سینجر، جمره، ایژک، ضرمه، بلک، خدره، جذوه، اخگر، ابیز
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری ازخروج ازمحوطه ای معین تاشکارشاه یاامیران آسان باشدجرگه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
((جَ گِ))
فرهنگ فارسی معین
گروه، دسته، عده ای از مردم، نوعی شکار که در آن صید را سواره و پیاده در میان گرفته، صید کنند
((جِ رَ قِّ))
فرهنگ فارسی معین
ریزه آتش که از زغال یا هیزم در حال سوختن به هوا بجهد، برق آنی و کوچک که از اتصال ناگهانی دو سیم برق بوجود می آید