جدول جو
جدول جو

معنی جرد - جستجوی لغت در جدول جو

جرد
زخمدار، مجروح
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ لغت هوشیار
جرد
تخت پادشاهی، برای مثال ز زرّ پخته یکی جرد ساختند او را / چو کوه آتش و گوهر بر او به جای شرر (فرخی - ۷۰)
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، ابره، تودره، شاست
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی عمید
جرد
((جَ رِ))
بی گیاه
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
((جَ))
تخت پادشاهی
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
((جَ رَ))
زخمی، مجروح
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
زمین هموار بی گیاه، جامه کهنه، جمع جرود
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
((جُ))
جمع اجرد، بی مویان، خرد مویان، کوتاه مویان
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
پرنده ای کبود رنگ که پیوسته در کنار آب نشیند، خرچال
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی معین
جرد
زخمی، زخمدار، مجروح، برای مثال وحشی و سست و بدلگام و چموش / جرد و کند و لنگ و نابینا (ظفر همدانی - لغتنامه - جرد)
تصویری از جرد
تصویر جرد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جرده
تصویر جرده
برهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردق
تصویر جردق
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرده
تصویر جرده
((جَ دِ))
اسب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرده
تصویر جرده
((جُ دِ))
اسب اخته شده، اسبی که پدرش عربی و مادرش از نژاد دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرده
تصویر جرده
زرده، اسب زرد رنگ، برای مثال سوی عجم ران منشین در عرب / جردۀ روز اینک و شبدیز شب (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
مجرد بودن، ازدواج نکردن، تنهایی، در تصوف دوری گزیدن از علایق دنیوی، برهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
((تَ جَ رُّ))
جمع تجردات، زن نداشتن، پیراستن، برهنه گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جردمانق
تصویر جردمانق
پارسی تازی گشته گردمانه گرمدانه هفت برگ مور دانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردقه
تصویر جردقه
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردادن
تصویر جردادن
پاره کردن (کاغذ پارچه و مانند آن) : (لباسش را جر داد)
فرهنگ لغت هوشیار
جوانان بی موی خوبروی بی مویان و ساده رویان: بر دست ساقیان سیم ساق و شاهدان رشک خیرات حسان و خرد دلپذیر چون جان و خرد و چون بهشتیان جرد مرد مکحول همه شیرین و موزون... . توضیح ماخوذ ازحدیث (اهل الجنه (کلهم) حرد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلد
تصویر جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جسد
تصویر جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جرح
تصویر جرح
زخم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
نرمه و آس کرده حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجد
تصویر رجد
لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد
تصویر زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخد
تصویر جخد
بزور، منتهی، حداعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحد
تصویر جحد
کم خیری انکار کردن شیئی با علم به آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدر
تصویر جدر
دیوار دیوار، جمع جدران، جمع جدار دیوارها، جمع جدار دیوارها
فرهنگ لغت هوشیار