جدول جو
جدول جو

معنی جرح - جستجوی لغت در جدول جو

جرح
زخم، در علم حقوق باطل کردن شهادت، رد کردن گواهی گواهان، بد گفتن، عیب
جرح و تعدیل: کنایه از حذف و اصلاح پاره ای از کلمات و مطالب نوشته ای برای معتدل ساختن آن
تصویری از جرح
تصویر جرح
فرهنگ فارسی عمید
جرح
زخم زدن، بد گفتن، خسته کردن، بدن را با اسلحه دریدن
تصویری از جرح
تصویر جرح
فرهنگ لغت هوشیار
جرح
((جَ))
باطل کردن گواهی و شهادت، زخم زدن، بد گفتن
تصویری از جرح
تصویر جرح
فرهنگ فارسی معین
جرح
((جُ))
زخم
تصویری از جرح
تصویر جرح
فرهنگ فارسی معین
جرح
زخم
تصویری از جرح
تصویر جرح
فرهنگ واژه فارسی سره
جرح
جریحه، خستن، ضرب، پس زدن، رد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرح
تصویر فرح
(دخترانه)
شادمانی، سرور
فرهنگ نامهای ایرانی
(مُ جَرْ رِ)
خسته کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که به شدت و سختی مجروح می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از جرح:
و ما دول الایام نعمی و ابؤساً
بأجرح فی الاقوام منه ولا اشوی.
بحتری
لغت نامه دهخدا
تصویری از جری
تصویر جری
کودکی دختران بهادر، بیباک، دلاور، شجاع، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرج
تصویر جرج
بی آرام و جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرب
تصویر جرب
گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراح
تصویر جراح
زخم و ضرب باشد، زخمها، جراحتها کسی که جراحات را معالجه می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرا
تصویر جرا
وظیفه، نفقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریح
تصویر جریح
زخمی جرد افگار خسته زخمدار افگرا مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرق
تصویر جرق
پارسی تازی گشته جره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره
تصویر جره
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنح
تصویر جنح
زی، بخش، دوش (کتف)، پاسی از شب بال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروح
تصویر جروح
بمعنی زخم ها، جمع جرح
فرهنگ لغت هوشیار
قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرل
تصویر جرل
زمین سخت و سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
صحرا، بیابان مجلس، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرک
تصویر جرک
دشت صحرا بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخ
تصویر جرخ
پارسی تازی گشته چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برح
تصویر برح
خشم کردن، غضب نمودن، نیست شدن، زایل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحر
تصویر جحر
سوراخ جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارح
تصویر جارح
برنده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرح
تصویر ذرح
آله کلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درح
تصویر درح
راندن پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
((مُ جَ رَّ))
زخم زده، زخمی کرده، کسی که شهادتش رد شده، قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرح
تصویر شرح
آشکاری، فرانمون، گزارش، زند، ریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرح
تصویر طرح
نمودار، پیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جراح
تصویر جراح
کرنتگر، کارد پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره