جدول جو
جدول جو

معنی جذام - جستجوی لغت در جدول جو

جذام
بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، خوره، کلی، لوری
تصویری از جذام
تصویر جذام
فرهنگ فارسی عمید
جذام
بیماری است ناشی از فساد خون که بدن را میگدازد
تصویری از جذام
تصویر جذام
فرهنگ لغت هوشیار
جذام((جُ))
خوره، آکله، نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود
تصویری از جذام
تصویر جذام
فرهنگ فارسی معین
جذام
آکله، ابرص، خوره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذام
تصویر مذام
مذمت ها، بد گفتن ها از کسی یا چیزی، بدگویی ها، نکوهش ها، جمع واژۀ مذمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جذامی
تصویر جذامی
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، مجذوم، لوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمام
تصویر جمام
انسان یا جانوری که پس از خستگی، خورده و خفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
گیرا، دوست داشتنی، دلربا
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
بریدن: اجذم یده، برید دست او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل مجذام، مرد نیک یک سو کننده کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطعکننده و فیصله دهنده کارها. (از اقرب الموارد) ، زود دوستی برنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
ریزه پاش ریزه خرده پاش پاره و ریزه از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذمه، نکوهش ها نکوهیده ها جمع مذمت: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع و رزی آراسته داراد و هرچ مذام اوصاف بشریست نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذام
تصویر قذام
بخشنده، پر آب چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذام
تصویر شذام
کبت (زنبورعسل)، نیش کبت، نمک، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسام
تصویر جسام
تناور و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
جذب کننده، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمام
تصویر جمام
آسودگی و آسایش اسب پس از خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذال
تصویر جذال
جمع جذل، ریشه های درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جثام
تصویر جثام
خفتک (کابوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحام
تصویر جحام
زفت ژکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذام
تصویر مجذام
کار بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذام
تصویر اجذام
دست بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذامی
تصویر جذامی
لوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
((جَ ذّ))
جذب کننده، رباینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
((جُ))
ریز، خرده پاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذاع
تصویر جذاع
((جَ))
دشمنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
گیرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
Ingratiating, Absorbing, Alluring, Appealing, Arresting, Attractive, Bodacious, Captivating, Charming, Compelling, Debonair, Dressy, Enchanting, Engaging, Fascinating, Fetching, Attractively, Charmingly, Glamorous, Rivetingly, Striking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
увлекательный , соблазнительный , привлекательный , захватывающий , привлекательно , привлекательный , очаровательный , очаровательно , обаятельный , элегантный , очаровательный , гламурный , льстивый , захватывающе , поразительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
fesselnd, verführerisch, ansprechend, attraktiv, charmant, elegant, bezaubernd, faszinierend, hinreißend, glamourös, schmeichelhaft, auffällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
захоплюючий , привабливий , привабливо , чарівно , чарівний , елегантний , гламурний , лестощий , захоплююче , вражаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
wciągający, uwodzicielski, atrakcyjny, porywający, atrakcyjnie, fascynujący, czarujący, czarująco, elegancki, angażujący, glamourowy, pochlebczy, fascynująco, uderzający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
吸引人的 , 吸引人的 , 引人注目的 , 吸引人地 , 迷人的 , 迷人地 , 风度翩翩的 , 漂亮的 , 引人入胜的 , 魅力四射的 , 讨好的 , 吸引地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جذاب
تصویر جذاب
cativante, atraente, fascinante, atraentemente, encantador, de maneira encantadora, elegante, glamoroso, bajulador, de forma cativante, chamativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی