- جدع
- باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
معنی جدع - جستجوی لغت در جدول جو
- جدع ((جَ))
- بریدن و قطع کردن
- جدع
- در علم عروض اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل به جای آن بگذارند و آن را مجدوع گویند، بریدن گوش، لب یا بینی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باقیمانده و بریدگی
بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
گفتاورد
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
چیز تازه
بازداشتن
گاییدن
برنده بینی
سوا، تنها، منفصل، جدا کردن
سخی، بخشنده، جواد
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
سخت خصومت، درشت گردیدن، یکی از صنایع خمس در منطق
بریدن، راندن با پارو، بارش برف
دیوار دیوار، جمع جدران، جمع جدار دیوارها، جمع جدار دیوارها
جمع جده، راه ها جدگاره ها (طرق)، جمع جدید، نوها راه راست، زمین راست، هامون زمین هموار درشت
گور، قبر
نو شدن، تازگی
کسی را عیب کردن
مرگ، موت
موی در هم پیچیده، مجعد، زلف، مرغول، موی کوتاه
حریص، آزمند
بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
رستاخیز، قیامت، گرد کردن، فراهم کردن
چهار پای کوچک
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
هفتن برف دوشاب مفت می خوردیم - هریکی هفت هفت می خوردیم (جامی)
گرسنگی
اژدهای حیله گری و مکاری
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
تنۀ درخت، نون، تاپال