- جداد
- پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
معنی جداد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جد، نیاکان
نیاکان
جدها، نیاکان، پدربزرگها، جمع واژۀ جد
جمع جد، نیاکان
تازه، نو، نوین، نوباوه
کشمکش
پوسته
دژخیم
تک تک، پریشان، جنگ تن به تن، جدا جدا
باز گرداندن
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
نو و تازه هر چیز
جمع جد، نیاکان
خصومت کردن با کسی، پیکار
مرگ، موت
دیوار، حائط
سود، توانگری
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
کند و کاو، تیزنگری، پرماسیدن (به دست سودن) کور کوم کرکم جساد پارسی است و آن را به تازی زعفران گویند، خون خشک زعفران
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
قصدی که بسوی دشمن کنند برای حرب او، کارزار کردن با دشمنان در راه خدا زمین سخت و بی گیاه زمین سخت و بی گیاه
جمع جید، سره ها نیک ها، جمع جید، گردن ها جمع جید نیکوها
منتها، غایت تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم آهنگر آهنگر
جمع خد، دیم ها رخساره ها
راستی، درست شدن، درستی در کردار و گفتار
سخت مشکل دشوار، قوی نیروند، فراوان بسیار، تند، جابر ظالم، جمع شداد اشداء
چادر چادر زنان
آهنگر، آهن فروش، دربان، زندانبان
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
راست و درست بودن، به راه راست بودن، راستی و درستی در کردار و گفتار، راستی و درستی، استقامت