- جدا
- سوا، تنها، منفصل، جدا کردن
معنی جدا - جستجوی لغت در جدول جو
- جدا
- متفاوت، متمایز، دور از هم، سوا، تنها، جداگانه، بیگانه
جدا جدا: جداگانه، علی حده، تک تک، یکی یکی
جدا شدن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا گشتن
جدا گشتن: پایان دادن به رابطۀ زناشویی، دور شدن، گسیخته شدن، سوا شدن، قطع شدن، متمایز شدن، جدا شدن
جدا کردن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا ساختن
جدا ساختن: از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر، سوا کردن، قطع کردن، از هم دور کردن، برگزیدن، متمایز کردن، جدا کردن
- جدا ((جُ))
- سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص
- جدا
- Separate
- جدا
- отдельный
- جدا
- getrennt
- جدا
- окремий
- جدا
- oddzielny
- جدا
- separado
- جدا
- separato
- جدا
- separado
- جدا
- séparé
- جدا
- gescheiden
- جدا
- terpisah
- جدا
- منفصلٌ
- جدا
- נִפְרָד
- جدا
- tofauti
- جدا
- আলাদা
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشمکش
پوسته
خصومت کردن با کسی، پیکار
مرگ، موت
دیوار، حائط
پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
سود، توانگری
جنگ، ستیز، برای مثال بی خیل و بی سپاه شکستی سپاه ها / بی جنگ و بی جدال گشادی حصارها (لامعی - ۶) ، پیکار، رقابت مثلاً جدال بر سر قهرمانی، کشمکش، جر و بحث، بگو مگو