- جحی
- نام لوده ای است بذله سنج نام مردی خریش (خریش: مضحک)
معنی جحی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکی از نامهای دوزخ، جهنم
کرانه، بخش، بر کنار
دوزخ، جهنم، کنایه از جای بسیار گرم
سنگ آسیا
مطلق مکان، جا، مقام
آتش افروختن
آفتاب پرست از جانوران، سرگین گردان، کبت (زنبور عسل)، مشک ستبر
خدشه، خراش
سوراخ جانور
کم خیری انکار کردن شیئی با علم به آن
سخی، بخشنده، جواد
واضح، روشن
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
کودکی دختران بهادر، بیباک، دلاور، شجاع، دلیر
تک پری پریزده میوه، چیده چیدن چیده چیده شده. واحد جن پری
رود کوچک، مجرائی که آبرا از آن جهت مشروب کردن زمین عبور دهند حادثه جوی، جنگجوی حادثه جوی، جنگجوی
عاقل، هوشمند، دانا
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
منسوب به صحت، در خور بودن از نظر صحت بهداشتی
جن زده، کنایه از خشمگین، جن
خیانت در امانت، انکار کردن، تکذیب کردن
لانۀ حیوانات درنده، خزندگان و حشرات موذی
آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود، آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود مثلاً وحی شیطان
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
مقابل خفی، واضح، روشن، آشکار، صیقل داده شده، پرداخت شده مثلاً خط جلی، رسا، شیوا، بلند مثلاً صلوات جلی
ستارۀ قطبی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
دهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد
دهمین برج از برج های دوازده گانه برابر با دی
بزغاله
دهمین برج از برج های دوازده گانه برابر با دی
بزغاله
در علم عروض آن است که در فاعلاتن خبن کنند تا فعلاتن بماند، بعد فعلا را ساقط کنند که تن باقی بماند و نقل به فع شود
مقابل شوخی، ویژگی سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد، ویژگی کسی که در رفتار خود خشک و بدون ملایمت است، کوشا، کوشنده، پشت کاردار، متین، باوقار،
کنایه از حقیقی، کنایه از اصرار کننده، کنایه از شدید مثلاً حملۀ جدی، از روی حقیقت، با اصرار، مصرانه مثلاً پیگیری جدی
کنایه از حقیقی، کنایه از اصرار کننده، کنایه از شدید مثلاً حملۀ جدی، از روی حقیقت، با اصرار، مصرانه مثلاً پیگیری جدی
پس آفتاب بر آمدن چاشتگاه یا صلات (صلوه) ضحی. نماز چاشت، آفتاب خورشید. چاشتگاه، بی رمگان: زنی که پیرامون زهارش موی نروید
گاو زبان لسان الثور
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
اشاره و پیغام نامه
((جُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
ستاره قطبی، ستاره ای در انتهای دم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال، میخگاه، سپاهبد، سپاهبدان