- جثه
- تنه
معنی جثه - جستجوی لغت در جدول جو
- جثه
- بدن، تن، کالبد، تنه، قامت، پیکر
- جثه ((جُ ثِّ))
- بدن، تن
- جثه
- بدن، تن، پیکر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
مقام، مکان، شوکت
خوابناک، خفتک، خاکستر
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
ترکی کلکی
گروه، بیشمار
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
تاج، افسر
آبجو
پیمان روغن
سبد و بمعنی گره ریسمان
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
مرداب پارگین، آب بو گرفته
سپر
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
طرف و جانب، کرانه
چایمان سبک سرما خوردگی
مونث شث و کبت (زنبورعسل)، گوزدشتی
جماعت انبوه از مردمان
آستین پیراهن، قبا و امثال آن، برای مثال چون جشه فشانی ای پسر در کویم / خاک قدمت چو مشک در دیده زنم (رودکی - ۵۱۶)
کوزۀ سفالی بزرگ و دسته دار، سبو
دام، تله
دام، تله
شیئی زینتی به شکل سرو خمیده، گل وبته، خورشید، ماه و امثال آنکه به کلاه و تاج می زدند، تصویری به شکل سرو خمیده
سپر، کنایه از آنچه شخص را محفوظ و مستور بدارد
جانور نر به ویژه پرنده، جلد، چابک
از سازهای موسیقی شبیه تار،برای مثال مغنی، برآن جرۀ جان نواز / بر آهنگ ما نالۀ نو بساز (نظامی۶ - ۱۱۵۷)
از سازهای موسیقی شبیه تار،
مقام، مکان، منزلت، جایگاه، قدر و شرف، علو منزلت، شان و جلال، فر و شکوه
گوشت بن دندان
مقام، منزلت