جدول جو
جدول جو

معنی جبروز - جستجوی لغت در جدول جو

جبروز
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، قنفذ
تصویری از جبروز
تصویر جبروز
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبروت
تصویر جبروت
عظمت، بزرگی، در تصوف عالمی که مجرد از ماده، صورت و زمان است، عالم قدرت و عظمت الهی، قدرت و سلطۀ همراه با سربلندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نزاع و غوغا و همهمه.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ظهور. آشکارشدگی. (ناظم الاطباء). پیدایی. پدیداری
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + روز، در روز. (ناظم الاطباء)، روزهنگام.
- بروز آوردن، شب را صبح کردن. از شب برآمدن.
- روزبروز، از روزی به روزی. هرروزه. (ناظم الاطباء)، و رجوع به روز شود، ثابت شدن و اقامت کردن. (ازمنتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی)، ثابت شدن در مکانی. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن، پی هم باریدن آسمان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آمدن. (از منتهی الارب) (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خروج. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامۀ بازگشاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامۀبازگشاده و این از نوادر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان بالاخواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 34 هزارگزی شمال باختری رود و 12 هزارگزی خاور سلامی. هوای آن معتدل و دارای 628 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ / بُ)
برور، که سجاف جامه است. (از برهان). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم) (شرفنامۀ منیری). رجوع به برور شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبروه
تصویر جبروه
کبر، سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروز
تصویر جروز
پر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبروز
تصویر مبروز
باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبروت
تصویر جبروت
کیا باد قدرت عظمت، عالم قدرت و عظمت الهی جهان برین مقابل ناسوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبروت
تصویر جبروت
((جَ بَ))
قدرت و عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
((بُ))
پیدا شدن، برون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایش، نشان دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
جلال، حشمت، دبدبه، شکوه، شوکت، کبریا، عالم علیا، جهان برین
متضاد: ناسوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابراز، پیدایی، پیدایش، تجلی، ظهور، نمایش، نمود، آشکار شدن، پدیدار شدن، نمایان شدن
متضاد: پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظاهر و آشکار، اقرار
فرهنگ گویش مازندرانی