- جباری
- سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی
معنی جباری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه
ناخواسته، به زور
Compulsive, Obligatorily
навязчивый , обязательно , принуждение
zwanghaft, obligatorisch, Zwang
нав'язливий , обов'язково , примус
kompulsyjny, obowiązkowo, przymus
强迫的 , 强制性地 , 强制
compulsivo, obrigatoriamente, coação
compulsivo, obbligatoriamente, coercizione
compulsivo, obligatoriamente, coerción
compulsif, obligatoirement, coercition
dwangmatig, verplicht, dwang
ที่บีบบังคับ , อย่างบังคับ , การบังคับ
kompulsif, secara wajib, pemaksaan
يتجنّب , غير قابلٍ للتّجنّب
मजबूरी , अनिवार्य रूप से , बलात्कारीपन
כפייתי , באופן מחייב , כפייה
強迫的な , 義務的に , 強制
강박적인 , 의무적으로 , 강제
zorlayıcı, zorunlu olarak, zorbalık
wa kulazimisha, kwa lazima, kulazimisha
বাধ্যতামূলক , বাধ্যতামূলকভাবে , জবরদস্তি
مجبور کرنے والا , لازمی طور پر , جبر
ساق جوشه گندم یا جو
اصلاح و نیکو کردن حال کسی
جمع جبیره
دو شاخ جانوران، آهیانه
جاریه، کنیزکان، دختران
پارسی تازی گشته هوبره جرز چرز تودره
با هم معاوضه، تعارض
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
جمع عبری، زنان اشک ریز چشمان پراشک