جدول جو
جدول جو

معنی جامع - جستجوی لغت در جدول جو

جامع
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
تصویری از جامع
تصویر جامع
فرهنگ فارسی عمید
جامع
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
تصویری از جامع
تصویر جامع
فرهنگ لغت هوشیار
جامع
((مِ))
جمع کننده، گرد آورنده، تمام، کامل، مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند
تصویری از جامع
تصویر جامع
فرهنگ فارسی معین
جامع
فراگیر
تصویری از جامع
تصویر جامع
فرهنگ واژه فارسی سره
جامع
تام، فراگیر، کامل، مستوفا، مشروح، مفصل
متضاد: ناقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جامع
شاملٌ
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به عربی
جامع
Comprehensive
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جامع
complet
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جامع
kapsamlı
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
جامع
کامل، جامع، کلّی
دیکشنری اردو به فارسی
جامع
جامع
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به اردو
جامع
ব্যাপক
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به بنگالی
جامع
wa kina
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به سواحیلی
جامع
व्यापक
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به هندی
جامع
포괄적인
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به کره ای
جامع
包括的な
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به ژاپنی
جامع
מקיף
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به عبری
جامع
komprehensif
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
جامع
ครอบคลุม
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به تایلندی
جامع
uitgebreid
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به هلندی
جامع
comprensivo
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
جامع
completo
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
جامع
abrangente
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جامع
全面的
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به چینی
جامع
kompleksowy
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به لهستانی
جامع
всебічний
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به اوکراینی
جامع
umfassend
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به آلمانی
جامع
всесторонний
تصویری از جامع
تصویر جامع
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامعه
تصویر جامعه
مفرد واژۀ جوامع، گروهی از مردم که با هم وجه اشتراک داشته باشند و در سرزمینی واحد زندگی کنند، نهادی که به وسیلۀ مؤسسات، افراد و کشورها برای اهداف ویژ ای تشکیل می شود مثلاً جامعۀ دانشجویان
جامعۀ روحانیت: گروه پیشوایان دینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
جمع کننده، گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
((مِ عِ))
گروه مردم یک شهر، کشور، جهان یا صنفی از مردم مانند جامعه بشریت، سیاه پوستان، هنری، و
جامعه مدنی: جامعه ای که بر مبنای خواست آزادانه و آگاهانه اکثریت مردم در شکل گیری حکومت و رعایت حقوق بشر و قانون مندانه اداره می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
انجمن، توداک، هازه، چبیره، همبود، همبود گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
Community, Society
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
сообщество , общество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جامعه
تصویر جامعه
Gemeinschaft, Gesellschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی