جدول جو
جدول جو

معنی جاله - جستجوی لغت در جدول جو

جاله
خیک های بادکرده ای که چند تکه چوب و تخته به آن ببندند و برای عبور از آب بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
جاله
قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
جاله
((لِ یا لَ))
قطعاتی از چوب و تخته که به مشک های پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ فارسی معین
جاله
ریز خرد ریز ریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دجاله
تصویر دجاله
گروه بزرگ، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجاله
تصویر رجاله
مردم پست و فرومایه، سفلگان. با این معنی به هر دو صورت مفرد و جمع به کار می رود، راجل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
کاروانسرای بزرگ. (مهذب الاسماء). کاروان بزرگ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیارنبات شدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ)
جمع واژۀ راجل. (المنجد) (آنندراج) (ترجمان ترتیب عادل ص 50) ، جمع واژۀ راجل. پیادگان. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پیادگان. (دهار). پیادگان. مقابل خیاله (سواران). (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مزبور شود، در فارسی اراذل و اوباش را گویند، و گاهی برای مفرد بکار برند، چون: زنی رجاله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
مردمان پست و بی سروسامان. (ناظم الاطباء). سفلگان. فرومایگان. (فرهنگ فارسی معین). غوغا. اراذل و اوباش. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. (مجمل التواریخ و القصص). و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست... (مجمل التواریخ و القصص). و در آن مدت (مدت شغب) صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و در دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله. (مجمل التواریخ و القصص)، جمع واژۀ راجل. پیادگان: رجالۀ لشکردر پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). رجالۀ لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجالۀ حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 201). جمعی از رجالۀ لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
رجاله ز پیش شه ببازار آید.
؟
لغت نامه دهخدا
(دَجْ جا لَ)
گروه بزرگ. (منتهی الارب). گروه همسفران کثیر که زمین را پوشانند. (از اقرب الموارد) ، نژاد و سلالۀ کوتاه قد. طایفۀ قصیرالقامه. (از دزی ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
قطران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا لَ)
تیراندازان. رماه. گویند: ’خرج الامیر و بین یدیه الزجاله و الزجاله’، یعنی امیر بیرون شد در حالی که پیادگان و تیراندازان پیش روی او بودند. (از البستان) (از اساس البلاغه). جمع واژۀ زجّال. تیراندازان. (از معجم الوسیط) ، آنانکه با مزجل (تیر کوتاه یا تیر بدون پر و پیکان) تیراندازی کنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گردانیدن. (تاج المصادر). برگردانیدن: یقال فی المیسر اجل السهام و کذلک اجالوا الرأی بینهم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن با عظمت و جمال که او را تعظیم کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- بنوبجاله، بطنی است از عرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب). بجول. (منتهی الارب). مکرم گردیدن. معظم گردیدن. (از ناظم الاطباء). گرامی شدن. و رجوع به بجول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجله
تصویر اجله
جمع جلیل، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجه
تصویر جاجه
خرمهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابه
تصویر جابه
تهیگاه تهیگاه، آهو ماده، پاسخ، آهوی شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه
تصویر جامه
پارچه بافته نادوخته، پوشاک، بافته، قماش
فرهنگ لغت هوشیار
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
مونث جالی، غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند، اهل ذمه، جزیه ای که از اهل ذمه گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالی
تصویر جالی
جلا دهنده، زداینده زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان پست و بی سر و سامان، فرومایگان، اراذل و اوباش، سفلگان، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
کتران (قطران تازی برگشته برهان) شرپون همراهیان (گروه مسافران) گروه بزرگ دسته بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالفه
تصویر جالفه
خشکسال، شکسته سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاله
تصویر رجاله
((رَ جّ لِ))
جمع راجل، پیادگان، اوباش، فرومایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دجاله
تصویر دجاله
((دَ جّ لِ یا لَ))
گروه بزرگ، دسته عظیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمله
تصویر جمله
رسته، فراز، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جالب
تصویر جالب
چشمگیر، دلنشین، نغز، دلچسب، دلچسب، دلکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاهل
تصویر جاهل
نادان، ناآگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامه
تصویر جامه
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره