- جائز
- روان مباح، روا
معنی جائز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انعام، عطا
جمع عجوز، زنان پیر
روا، پسندیده، شایسته
دارای
زنده، مرد نیکو حال
آزمون آزماینده
پوشنده، پنهان کننده، مبال
جولان زننده
گرسنه
متکبره، خرامنده
گشت زننده و جستجو کننده
ظالم، ستمکار
گریباندوز، جهانگرد، شیر
روا، مشروع، حلال، مباح
نازا، تروه خفه سرفه خوز هم آوای بز (گویش گیلکی)
جمع جنازه
جمع جایزه، تحفه ها
جامع، دارا، گردآورنده
جامع، دارا، دربردارنده
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فایز در فارسی رسنده، رهایی یابنده، پیروزی یابنده، رستگار رستگار شونده رستگار، پیروزی یابنده پیروز غالب فاتح
روا، مباح، ممکن
موسیقی ارکستری است که از تطابق موسیقی آوازی و ضربی سیاهان افریقا در امریکا به وجود آمده و معمولا برای رقص نواخته می شود
نوعی موسیقی سیاهان امریکا که با سازهای بادی و کوبه ای اجرا می شود. در قرن ۱۹ میلادی متداول گردید و بیان کنندۀ احساسات تند و تاثرات سیاهان از قیود بندگی و غربت بود. سپس به تدریج در سراسر امریکا و کشورهای اروپا شایع شد، یکی از آلات موسیقی کوبه ای که از چند طبل و سنج ساخته شده است
رواشمردن روا دانستن
آنچه دو طرفش در حکمی مساوی باشد
آنکه حق تصرف در اموال خود را داراست آنکه اهلیت قانونی برای اصرف در اموال خود دارد مقابل ممنوع التصرف، مالی که مالک آن بتواند در آن نقل و انتقال قانونی دهد مقابل اموالی قانونی دهد مقابل اموالی که در توفیق قانونی باشند و مالک نتواند در آن تصرف کند
دین پیر زنان دین عجوزگان کیش پرزنان (ماخوذ از حدیث نبوی: علیکم بدین العجائز (برشماباد دین عجوزگان) : (هم مکرده در اول عجز خود را او بدید مرده شد دین عجائز برگزید) (مثنوی)
ناروا