جدول جو
جدول جو

معنی ثک - جستجوی لغت در جدول جو

ثک
(تَ)
سیاحت کردن در زمین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
زنی که فرزند خود را از دست داده باشد، زن فرزندمرده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بی فرزند شدن مادر، گم شدن دوست کسی را، مردن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
لازم شدن ثکل زنی را. بی فرزند شدن او. اهبال. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوشه.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوشه.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ طی یَ)
حردبن قطن الثکنی. او از ابومسهر الاعرابی روایت کند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
آبی است بنوتمیم را
لغت نامه دهخدا
(ثُ کُ)
آبی است از کلب وبه قولی آبی است میان کوفه و شام. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
اعسر است وزناً و معنی ً. (منتهی الارب). اعسر است و آن که با دست چپ کار میکند. (ناظم الاطباء). بمعنی اعسر است و آن کسی است که با دست چپ کار میکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ کَ ثَ)
قومی از سکنۀ بخارا که اغلب بازرگانان توانگر و محترم بودند. قتیبه بن مسلم پس از فتح بخارا اهالی شهر را فرمود تا یک نیمه از خانه ها و ضیاع خود را بعرب دهند و مقصودش این بود که اهالی با اعراب معاشر و به آداب آنان مأنوس شوند و درصدد طغیان و ارتداد برنیایند. آل کثکثه خانه ها و املاک خود را در شهر بیکباره بعرب گذاشتند و در بیرون شهر هفتصد کوشک برای خود بنا کردند و هرکس بر در کوشک خویش صحرا و بوستانی کرد و گرداگرد آن، خانه ها برای اتباع و چاکران خود بساخت. در تاریخ بخارای نرشخی آمده است که قومی بودند در بخارا که ایشان را کثکثان گفتندی و ایشان مردمانی بودند با حرمت و قدر و منزلت و در میان اهل بخارا ایشان را شرف زیاده بودی، و ایشان از دهقانان نبودند غربا بودند اصیل وبازرگانان بودند و توانگر. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لا)
جمع واژۀ ثکلی
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نام شهری است در زمین عقیل. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گول گردیدن، عربده کردن
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ کَ)
زن خویله
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بی فرزندی
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت مذکر از ثکل. مرد فرزندمرده یا دوست گم کرده
لغت نامه دهخدا
(ثَ کَ)
ثکن طریق، میانۀ راه
لغت نامه دهخدا
کوهی است دربادیه در شعر عبدالمسیح بن نفیله، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت مؤنث است از ثکل، مانند ثاکل و ثکلی و ثکلانه. زنی که فرزند یا دوستش نایافت یافوت شده باشد، هبول، فلات ثکول، بیابانی که رونده در آن گم گردد و هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
مرکز جند. میانه و مرکز اجناد بر رایات، مجتمع جند بر لواء و علم قائد خویش. مؤلف تاج العروس از المحکم نقل میکند که کلمه فارسی است و جمع واژۀ عربی آن ثکن است، گروهی از کبوتران و مرغان، گردن بند، حمیل، رایت. علامت، قبر، چاه آتش، مغاکچه، نیت ایمان با کفر. (منتهی الارب) ، پاره ای پشم که بر گردن شتر آویزند، میانۀ لشکر
لغت نامه دهخدا
(ثُ کَ)
جمع واژۀ ثکنه
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
راه راست، شاه راه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عثکال. خوشۀ خرما. (مهذب الاسماء). اثکول. ج، اثاکل، اثاکیل
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ / ثَ کَ مَ)
میانۀ راه و واضح آن
لغت نامه دهخدا
(ثُ کَ / ثَ کَ)
میانۀ راه و واضح آن، میان مرد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ثکم آثار، پی گرفتن و پیروی کردن اثر کسی، ثکم امر، لازم گرفتن آن، ثکم بمکان، مقیم شدن در آن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
ایستادن، ملازم و مقیم شدن، لازم گرفتن
لغت نامه دهخدا
(ثَ لا)
نعت مؤنث از ثکل. زن فرزندمرده، بچه گم کرده. ج، ثکالی، زن عزیزمرده و گم کرده دوست. ثکول. ثاکله. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
(ثَ نَ)
نعت مؤنث است از ثکل
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثکال
تصویر مثکال
مثکل: زن بی فرزند زن فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثکول
تصویر عثکول
سرشاخه، خوشه خرما، غوره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته مهک شیرین بویان از گیاهان سوس شیرین بیان. یا اصل (بیخ) مثک. اصل السوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
((ثَ))
مصیبت از دست دادن فرزند، گم کردن دوست، فرزند مردگی، مرگ، هلاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثکلی
تصویر ثکلی
((ثَ لا))
زن فرزند مرده، بچه کم کرده، جمع ثکالی، زن عزیز مرده، زن گم کرده دوست
فرهنگ فارسی معین