جدول جو
جدول جو

معنی ثویر - جستجوی لغت در جدول جو

ثویر
(ثُ وَ)
آبی است از منزلهای تغلب بجزیره. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثویر
(ثُ وَ)
ابن ابی فاخته سعید بن علاقه، مکنی به ابی الجهم. مولی جعده هبیره. تابعی است. تابعی به کسی گفته می شود که در قرن اول هجری زندگی کرده و موفق به ملاقات با صحابه پیامبر اسلام شده است، ولی پیامبر را ندیده است. این افراد، نخستین نسل از مسلمانانی بودند که دین اسلام را از طریق صحابه آموختند و نقش کلیدی در ثبت و ضبط قرآن و سنت داشتند. اعتماد علما به این طبقه به دلیل تقوا، علم و پیروی دقیق آن ها از سنت نبوی است.
لغت نامه دهخدا
ثویر
(ثَ)
ابرق الثویر. موضعی است بدیار عرب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویر
تصویر آویر
(پسرانه)
آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دویر
تصویر دویر
دبیر، آنکه در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
لین، نرم، بالشچه، پارچه ای که در آن جامه می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لویر
تصویر لویر
پیش آمدگی زمین در کنارۀ گودال، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویر
تصویر کویر
زمین شوره زار، سراب، شیر ژیان
فرهنگ فارسی عمید
(ثُ رَ)
بصیغۀ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ثروتی از ابن زبیر بوده است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
شیری که مسکۀ آن ظاهر نشده یا شیری که مسکۀ آن ظاهر گردیده باشد، مسکه که ظاهر شود بر ماست پیش از جمع شدن، شب ماهتاب. (دهار) ، میوه دار. (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
کنجاره. ثفل، تکس خرما و انگور. هسته و استخوان انگور. (دهار). دانۀ انگور. (مهذب الاسماء) ، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: لای چیزهای افشرده است و قوتش متوسط است ما بین عصاره و جرم آن چیز و از مطلق ثجیر مراد لای آب انگور است و آن قابض و ضمادش با نمک جهت ورم حار و ورم صلب و ورم پستان و حقنۀ او جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن و سیلان رطوبات رحم و آشامیدن برشته کردۀ او با دانه های انگور که در او یافت شود جهت قرحۀ امعاء و تقویت معده و اسهال بغایت نافع است
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ / ثُ وی یَ)
موضعی است نزدیک کوفه و در آن است قبور ابوموسی الاشعری و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابی سفیان. و گویند زندانی است در یک فرسخی حیره که نعمان بن منذر محبوسین را آنجا زندانی میکرد. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
کینه کشنده
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ)
زن، جای گوسپند و شتر. آغل شتران و گوسپندان، مکان و جای، سنگ تودۀ پست که در صحرا سازند برای نشان
لغت نامه دهخدا
(ثُوَ)
البکائی. ابوالرشید محدث و تابعی است. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(تَ سَوْ وُ)
ثور. رجوع به ثور شود. (معنی مصدری)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب است به ثور که بطنی است از همدان. (سمعانی)
منسوب به ثور. گاوی.
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
عبدالله بن محمد بن هارون مکنی به ابو محمد. او از شاگردان اصمعی بود و روایت از ابوعبیده و غیر او داشت و کتاب سیبویه را نزد ابی عمر جرمی خوانده است. او راست: کتاب امثال و کتاب اضداد و کتاب النوادرو کتاب فعلت و افتعلت و کتاب الخیل. (ابن الندیم)
(ملاعلی...) یکی از شعرای ایران و این بیت اول رباعی از اوست:
تا کی بمن آزار و جفا خواهی کرد
با غیر برغم من وفا خواهی کرد
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
پدر اوتان پارسی از دوستان داریوش که به وی در کشتن گئوماتای مغ مدد کرد.
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
محدث است و او جد محمد بن عبدالرحیم است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا)
گاوبان
لغت نامه دهخدا
(اِفْ)
بحث کردن ازعلم قرآن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حجت کردن از علم و احکام قرآن. (آنندراج) : تثویر کتاب، بحث کردن در معانی آن و منه: من ارادالعلم فلیثور القرآن. (اقرب الموارد) ، برانگیختن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن گرد. برانگیختن فتنه و جنگ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). شورانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویر
تصویر عویر
کلاغ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویر
تصویر حویر
پاسخ، دشمنی، گزند رسانی، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوار
تصویر ثوار
گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایر
تصویر ثایر
خونخواه: کینه توز کینه کشنده قصاص کننده، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجیر
تصویر ثجیر
کنجاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویر
تصویر زویر
توفندگر، سرور مهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثویر
تصویر تثویر
بحث کردن از علم قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
پا سپرده پا خورده، نمد زین، لایی جامه نرم لین. یا فراش (فرش) وثیر. بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویر
تصویر کویر
((کَ))
زمین وسیع و شوره زار، شیر ژیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویر
تصویر گویر
((گَ))
پاکار، پیشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
((وَ))
نرم، لین، فراش، فراش، بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثایر
تصویر ثایر
((یِ))
انتقام گیرنده، خشم
فرهنگ فارسی معین