جدول جو
جدول جو

معنی ثوابی - جستجوی لغت در جدول جو

ثوابی
(ثَ)
منسوب به ثوابه که دروازه ای است به بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ستاره هایی که قدما آن ها را ثابت می پنداشتند ولی با چشم مسلح می توان حرکت آن ها را دید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت، کنایه از کار خوب و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
جامه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابی
تصویر خوابی
خابیه، خم، خمره، سبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثوانی
تصویر ثوانی
ثانیه، واحد اندازه گیری زمان، برابر با یک شصتم دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
بزاز، جامه دار حمام
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ بِ)
جمع واژۀ ثابته. تمام ستارگان جز هفت ستارۀ سیاره. ستارگان آرمیده. ستارگان یابانی. ستارگان بیابانی. نجوم ثابته، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ باشد. و ثوابت را قدما در چهل وهشت صورت تصویر کرده اند و از آن دوازده بر منطقهالبروج و بیست ویک بر شمال و پانزده بجنوب. و قدما هزاروبیست و دو ستاره در مجموع صور شناخته بودند. ولی طبق تحقیقات منجمین معاصر جمعاً 7600 عدد از ثوابت با چشم دیده میشود ولی در نیمکرۀ شمالی فقط تا 2500 ستارۀ ثابت میتوان دید و تعداد مجموع ثوابت را دومیلیارد دانسته اند.
صورتهای منطقهالبروج: 1- حمل. بره. الکبش. برۀ فلک. برج حمل. 2- ثور. گاو. گاو گردون. برج ثور. گاو فلک. 3- جوزا. توأمان. دوپیکر. برج جوزا. 4- سرطان. خرچنگ. خرچنگ فلک. برج سرطان. 5- اسد. شیر. شیر فلک. برج اسد. شیر سپهر. 6- سنبله. عذراء. خوشه. برج سنبله. خوشۀ سپهر. خوشۀ چرخ. 7- میزان. ترازو. شاهین. برج میزان. ترازوی فلک. شاهین فلک. 8- عقرب. کژدم. برج عقرب. کژدم چرخ. کژدم گردون. کژدم نیلوفری. 9- قوس. رامی. قوس فلک. کمان چرخ. برج قوس. 10- جدی. بزغاله. بزیچۀچرخ. برج جدی. بزغالۀ فلک. 11- دلو. ساکب الماء. برج دلو. 12- حوت. حوتین. ماهی. برج حوت. ماهی سپهر. سمکه.
صورتهای شمالی: 1- دب اصغر. ضواجع. هفت اورنگ کهین. سریر فلک. بنات النعش صغری. 2- دب اکبر. هفت اورنگ مهین. بنات النعش کبری. دختران نعش بزرگ. 3- تنین. اژدهای فلک. التنین. 4- قیقاوس. ملتهب. الاثافی. کیکاوس. قیقاووس. 5- عوّاء. بؤرطیس. حارس. بقار. گاوچران. راعی الشاء. حارس الشمال. صباح. حارس السماء. 6- اکلیل شمالی. فکه. کاسۀ درویشان. قصعهالمساکین. کاسۀ یتیمان. کاسۀ لئیمان. 7- جاثی علی رکبتیه. 8- لورا. شلیاق. کشف. السلحفاه. نسر واقع. چنگ رومی. سلیاق. 9- دجاجه. الدجاجه. ماکیان. اوزالعراقی. الفوارس. (مفاتیح خوارزمی). الطائر. 10- مراءه ذات الکرسی. ذات الکرسی. خداوند کرسی. عرش. منبر. 11- حامل رأس الغول. برساوس. سوار. برشاووش. 12- ممسک العنان. ممسک الاعنه. صاحب المعز. حامل العناق. انیخس. (مفاتیح خوارزمی). القاید. ذوالعنان. گیرندۀ عنان. 13- حوا. 14- حیهالحوا. 15- سهم. تیر. نوک نشابه. السهم. 16- عقاب. العقاب. (صورتین عقاب و سهم را تواماً نسر طائر خوانند). 17- دلفین. الصلیب. 18- فرس اول. قطعهالفرس. 19- فرس ثانی. فرس اعظم. الفرس. 20- المراءه التی لم تر بعلا. ناقه. اندرومیدا. المراءهالمسلسله. 21- مثلث. الاشراط.
صورتهای جنوبی: 1- قیطس. سبعالبحر. 2- جبار. الجبار. 3- نهر. النهر. اریدانوس. 4- ارنب. الأرنب. خرگوش. 5- کلب اکبر. سگ بزرگ. کلب الجبار. شعری العبور. شعرای یمانی. 6- کلب مقدم. کلب اصغر. سگ کوچک. شعرای شامیه. الغمیصاء. 7- شجاع. الشجاع. الحیه. 8- سفینه. کشتی. السفینه. 9- کاس. باطیه. معلف. 10- غراب. الغراب. 11- قنطورس. حامل السبع. الظلیم. 12- سبع. ذئب. 13- مجمره. الببغاء. آتشدان (بیرونی). محراب نفاطه. 14- اکلیل جنوبی. 15- حوت جنوبی.
متأخرین دو صورت بر صور چهل و هشت گانه افزوده اند: 1- شعر بر نیکی. هلبه. موی ملکه برنیس. حوض. ضفیرهالاسد. ذات الشعور. 2- انطونیوس، بروج ثوابت، ستارگان فلک هشتم. (بقول قدماء) ، ثوابت منطقهالبروج، بروج دوازده گانه باشد:
دگر چرخ ده و دو خانه باشد
ثوابت را در او کاشانه باشد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خابیه. (منتهی الارب). رجوع به خابیه شود: و در مجلس گاه اوانی و خوابی یشم مرصع بلالی نهاده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وْ وا)
نیک توبه کردن. توبه نیکو و پشیمانی از گناه:
به در بی نیاز نتوان رفت
جز بمستغفری و اوابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رودهای کوچک منشعب در حوالی زاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سابیاء. رجوع به سابیاء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). و علی القوابی (کافور) بشحم البط... (مفردات قانون ابوعلی، در کلمه کافور)،
{{صفت}} زن سترده موی. (ناظم الاطباء). رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ابوالحسین از آل ثوابه بن یونس. او در قرن چهارم میزیست و با ابن الندیم مؤلف کتاب الفهرست معاصر بود. او راست: کتاب رسائل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رابیه. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (معجم متن اللغه). رجوع به رابیه شود.
- روابی بنی تمیم، از نواحی رقّه است. (معجم البلدان). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
منسوب به نواب است. رجوع به نوّاب شود
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا)
جامه فروش، بزاز. ثیابی، جامه دار. صاحب جامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
درب ثوابه در بغداد است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
جمع واژۀ ثانیه که بمعنی دوم است و شصتم حصۀ دقیقه. (غیاث اللغات) ، ثوانی نجوم، هرچه بزیر فلک قمر پیدا آید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه. و از آن جمله است، انسی. جابیه. حربه. ذوذنب. ذوذوابه. شهب. طیفور. عمود. فارس. قصعی. مصباحی. نیازک. وردی. و از آن رو آنان را ثوانی نجوم گویند که در دلائل و احکام در مرتبۀ ثانی اند و احکام و دلائل اولیه نجوم را باشد
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
یک ثواب، یکی منج انگبین. یک نحل
لغت نامه دهخدا
(بی ی)
یکی از شعرای عثمانی در مائۀ دهم هجری. او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(بی ی)
جامه دار. ثوّاب. بزاز
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حابی. (ناظم الاطباء). رجوع به حابی شود
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
منسوب به بواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ وْ وا)
نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب. گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه شد
مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43)
ابن حزابه. نام او در کتب آمده است. (منتهی الارب). و همچنین نام پسرش قتیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوابی
تصویر بوابی
دربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوابی
تصویر سوابی
جمع سابیاء، زهپوسته ها یارک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
ستارگانی که ساکن و بی حرکت هستند و حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثانیه، دمک ها، دو تاها جمع ثانیه شصتم حصه دقیقه. یاثونی نجوم. هرچه بزرفلک قمرپیداآید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه و از آن جمله است: انسی جابیه حربه ذوذنب ذوذوء ابه شهب طیفور عمود فارس قسعی مصباحی نیازک وردی و از آنرو آنها را ثوانی نجوم گویند که در دلایل و احکام در مرتبه ثانی اند و در احکام و دلایل اولیه نجوم را باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
جامه دار، جامه فروش جامه دار بزاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
((ثَ بِ))
جمع ثابته، ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثوانی
تصویر ثوانی
((ثَ))
جمع ثانیه، ثانیه ها
ثوانی نجوم: هر چه به زیر فلک قمر پیدا آید از چیزهای نورانی جز برق و صاعقه و از آن جمله است، انسی، جابیه، حربه، ذوذنب، ذوذؤابه، شهب، طیفور، عمود، فارس، قصعی، عصباحی، نیازک و روی و از آن روز آن ها را ثوانی نجوم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثیابی
تصویر ثیابی
((ثِ))
بزاز، جامه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
((ثَ))
مزد، پاداش، احسان، کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین