گروهی که قائل به دو مبدا خیر و شر هستند، معتقدان به ثنویت. بعضی از نویسندگان اسلامی مانویه و مزدکیه را از این گروه دانسته و آن ها را اصحاب اثنین هم خوانده اند
گروهی که قائل به دو مبدا خیر و شر هستند، معتقدان به ثنویت. بعضی از نویسندگان اسلامی مانویه و مزدکیه را از این گروه دانسته و آن ها را اصحاب اثنین هم خوانده اند
در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانند کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند کنایه زدن: کنایه گفتن، کلمۀ کنایه آمیز به کسی گفتن
در بیان، کلمه ای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود مانندِ کاسه سیاه و سیه کاسه، بخیل، خسیس، سخن مبنی بر طعنه، توهین یا ریشخند، گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند کنایه زدن: کنایه گفتن، کلمۀ کنایه آمیز به کسی گفتن
گنجایش. (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،) : تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست جز که آهنگ دل خستۀ لاغر نکند. مولوی (ازشعوری). این کلمه با همین صورت و با شاهد فوق در فرهنگ شعوری آمده ومصحف است و صحیح مصراع دوم چنین است: تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 2 ص 140)
گنجایش. (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج. (شعوری ایضاً،) : تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست جز که آهنگ دل خستۀ لاغر نکند. مولوی (ازشعوری). این کلمه با همین صورت و با شاهد فوق در فرهنگ شعوری آمده ومصحف است و صحیح مصراع دوم چنین است: تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست. مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 2 ص 140)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
نام شهری است به هندوستان و ازوی نعلین خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در نخبهالدهر دمشقی این کلمه به صورت کنبایت و کنبایه آمده در صفحۀ 117 آرد: ’و به کوهی از کوههای کنبایت چشمه ای است که آن را عین العتاب نامند هرکس که از آن بنوشد تمام موهایش می ریزد و موهای غیر سیاه از وی برآید...’ و در صفحه 152 آرد: ’... و هناک آخر حدود بحر فارس ثم یمر السواحل من طوران الی سیراف الی المند الی بلاد السند و مهران الی المنیبار الی کنبایه الی صومنات...’ و باز در همین صفحه آرد: ’... و یلی هذه القطعه قطعه من جنوب البحر الهندی تسمی بحر سرندیب و بحرالراهون... و یلی ذلک بشمال البحر قطعه تسمی بحر کنبایه منسوبه الی مدینه بساحل البحر الشمالی...’. و رجوع به نخبهالدهر دمشقی چ لایپزیک ص 117 و 152 و فهرست اعلام همین کتاب شود. در نزهه القلوب این کلمه به صورت کنبایط و در ذیل کنباید و کنبایت ضبط شده و چنین آرد: کنبایط و گجرات و مرغ و ماه از اقلیم دویم است... و گجرات و کنبایط هر یک هفتادهزار پاره ده و توابع دارد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262- 263). و رجوع به ماللهند بیرونی ص 102 و تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 434 و کنبایت و کنبانیه شود
نام شهری است به هندوستان و ازوی نعلین خیزد که به همه جهان ببرند. (حدود العالم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در نخبهالدهر دمشقی این کلمه به صورت کنبایت و کنبایه آمده در صفحۀ 117 آرد: ’و به کوهی از کوههای کنبایت چشمه ای است که آن را عین العتاب نامند هرکس که از آن بنوشد تمام موهایش می ریزد و موهای غیر سیاه از وی برآید...’ و در صفحه 152 آرد: ’... و هناک آخر حدود بحر فارس ثم یمر السواحل من طوران الی سیراف الی المند الی بلاد السند و مهران الی المنیبار الی کنبایه الی صومنات...’ و باز در همین صفحه آرد: ’... و یلی هذه القطعه قطعه من جنوب البحر الهندی تسمی بحر سرندیب و بحرالراهون... و یلی ذلک بشمال البحر قطعه تسمی بحر کنبایه منسوبه الی مدینه بساحل البحر الشمالی...’. و رجوع به نخبهالدهر دمشقی چ لایپزیک ص 117 و 152 و فهرست اعلام همین کتاب شود. در نزهه القلوب این کلمه به صورت کنبایط و در ذیل کنباید و کنبایت ضبط شده و چنین آرد: کنبایط و گجرات و مرغ و ماه از اقلیم دویم است... و گجرات و کنبایط هر یک هفتادهزار پاره ده و توابع دارد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262- 263). و رجوع به ماللهند بیرونی ص 102 و تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 434 و کنبایت و کنبانیه شود
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندایه کیر. سوزنی.
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندایه کیر. سوزنی.
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)