جدول جو
جدول جو

معنی ثنا - جستجوی لغت در جدول جو

ثنا
(دخترانه)
ستایش، دعا، شکر، سپاس
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
فرهنگ نامهای ایرانی
ثنا
مدح، ستایش، دعا، درود، سپاس
ثنا خواندن: مدح خواندن، مدح کردن، ستایش کردن
ثنا کردن: مدح کردن، ستایش کردن
ثنا گستردن: کنایه از مدح گفتن، ستایش کردن، مدح و ثنای کسی را در نزد دیگران گفتن
ثنا گفتن: مدح گفتن، ستایش کردن
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
فرهنگ فارسی عمید
ثنا
پارسی تازی گشته سنایش آفرین تمجید تعریف تحسین، مدح مدیحه ستایش، شکر سپاس، درود تحیت، دعا، ذکرجمیل ذکرحسن، جمع اثنیه، مدح و ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
ثنا
((ثَ))
آفرین، تحسین، مدح، ستایش، سپاس، شکر، دعا
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
فرهنگ فارسی معین
ثنا
تحسین، تمجید، حمد، سپاس، ستایش، مدح، مدیح، مدیحه، منقبت، تحیت، درود، سپاس، شکر، دعا، ذکر، ذکرجمیل، ذکرخیر
متضاد: قدح، هجا، هجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثنا
تصویر مثنا
تار دوم عود یا بربط از آلات موسیقی شبیه تار با کاسه ای بزرگتر و دسته ای کوتاه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثنا
تصویر اثنا
ثنا گفتن، ستودن
هنگام، زمان، حین
میانه ها، وسط ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثنا
تصویر مثنا
در نحو عربی اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت می کند مانند زوجین، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
آفرین. سخن نیکو. کلام جمیل. تمجید. تعریف. تحسین:
ز دیدار رستم بجا ماندند
ز دورش فراوان ثنا خواندند.
فردوسی.
حسن سلیمان پیش امیر آمد و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمۀ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. (تاریخ بیهقی).
محال باشد اگر مر کریم را بطمع
ثنای بی خردان و لئام باید کرد.
ناصرخسرو.
چو تو ز جهان یافتی بقا را
پس چون که جهان در خور ثنا نیست.
ناصرخسرو.
اگر بر خاک افلاطون بخوانند
ثنا خواند مرا خاک فلاطون.
ناصرخسرو.
دلخواه تر ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود. (کلیله و دمنه). شیر... جوابهای نیکو و ثناهای بسیار فرمود. (کلیله و دمنه). چون بخواند همگان خیره بماندند و برزویه را ثناها خواندند. (کلیله و دمنه) ، مدح. مدیحه. وصف بمدح. منقبت. ستایش بمدح باشد یا ذم یا خاص است به مدح و در فارسی با کردن وهم گفتن و گستردن صرف شود:
زمین بوس کرد و ثنا گسترید
بدانسان که او را سزاوار دید.
فردوسی.
سر نامه کردم ثنای ورا
بزرگی و آئین و رای ورا.
فردوسی.
چو آمد بنزدیک شاه جهان
ثنا کرد بر شاه پیر و جوان.
فردوسی.
دگر نخواهم گفتن همی ثنای و غزل
که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد.
لبیبی.
از پی خرمی باغ ثنا
باز باران جود گشت مقیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از گنج بازیافته ص 99).
ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفی است
چون زی شما سزای جفا و هجا شدم.
ناصرخسرو.
جز پرستندۀ یزدان و ثناگوی رسول
تا بوم هرگز یک روز نخواهم که بوم.
ناصرخسرو.
چو نیکی کند با تو بر خویشتن
همی خواند از تو ثناهای خود.
ناصرخسرو.
هر ثنائی که گویم از پس این
تازی و پارسی ترا باشد.
مسعودسعد.
جستن راه خدمت سامیش
جز بوجه ثنا خطا باشد.
مسعودسعد.
اگر مملکت را زبان باشدی
ثناگوی شاه جهان باشدی
ز صد داستان کان ثنای تو است
همانا که یک داستان باشدی.
(از کلیله و دمنه).
بارها بر سر جمع و ملأ با او ثناها گفته ام. (از کلیله و دمنه).
شنو دعای مرا پس بخوان ثنای مرا
که نام محتشمان را ثنا کند معروف.
ادیب صابر.
ثنا کنیم ترا و تو بهتری ز ثنا
هر آینه شرف سر فزون بود ز افسر.
ادیب صابر.
پس از این همه مناقب خجلم خجل پشیمان
که ثنای خویش گفتن بود از تهی میانی.
نظامی.
یکی از شعراء پیش امیر دزدان رفت وثنا بر او بگفت. (گلستان سعدی).
گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است
ثنا مر آن را گویم که در سزای ثناست.
؟
، حمد. محمدت. شکر. سپاس:
سخاوت نشان گر ثنا بایدت
که بار درخت سخاوت ثناست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی صص 75-74).
به از بر درخت سخاوت ثنا
بگیتی درختی و باری کجاست
که در جمعات و اعیاد در آن ثناء باری عزاسمه می گویند. (کلیله ودمنه). سپاس و حمد و ثنا و شکر مرآفریدگار را عزاسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را بجمال عدل و رأفت... آراسته گردانید. (کلیله و دمنه). از تقریر شکر و ثنا... بپرداختند. (کلیله و دمنه).
هرچ از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش.
سوزنی.
زبان او را از ثنای خدا وسیف و سنان وی را از غزو با اعدا مهمل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا.
سعدی.
تحفۀ دولت ابو رشد رشید آنکه فلک
خواهدی تا کند او را ز پی جود ثنا
؟
، درود:
ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستادۀ بهترش.
اسدی.
، دعا:
پر از مهر دلها زبان پرثنا
که جاوید بادا چنین پادشا.
فردوسی.
قوم از آن خلوت باز گشتند با ثنا و دعا که خواجه را گفتند. (تاریخ بیهقی). همه خواجه احمد را ثنا گفتند و وی را بدرود کردند. (تاریخ بیهقی). گاو دعا و ثنا کرد. (کلیله و دمنه).
از چو من کس در این چنین جائی
چه بود نیز جز دعا وثنا.
، ذکر جمیل. ذکر حسن: و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). ج، اثنیه، روشنائی، مهتر، در نزد محدثین مخفف ورمز، حدّ ثنا، و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثناء. بالمدّ هو ذکر ما یشعر بالتعظیم و قد یطلق علی الاتیان بما یشعر بالتعظیم. فقیل انّه حقیقه فیهما. و قیل فی الاول فقط و اما فی الثانی فمجاز مشهور. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی حاشیه الچغمینی. والمعنی الثانی اعم لاختصاص الاول باللسان بخلاف الثانی و المعتبر عندالبلغاء فی الثناء ان یذکر فی النظم، کما فی جامع الصنایع. فالثناء بمعنی الاول اعم مطلقا من الحمد لانّه عباره عن ذکر ما ینبئی عن تعظیم المنعم علی قصد التعظیم و الثناء یطلق عن قصد التعظیم. و کذا بالمعنی الثانی لانه اعم من الاول و الاعم من الاعم من الشی ٔ اعم ّ من ذلک الشی ٔ و الثناء بالمعنی الاول اعم ّمن وجه من الشکر لانه عباره عن فعل ما ینبئی عن تعظیم المنعم بازاء النعمه سواء کان باللسان او بالجنان او الارکان و الثناء مختص باللسان لکنه عام بحیث انّه بازاء النعمه او غیرها مثل نسبه الحمد الی الشکر. فالثناء بالمعنی الاول و کذلک الحمد اعم من الشکر باعتبار المتعلق و اخص باعتبار المورد و الشکر بالعکس: والثناء بالمعنی الثانی اعم ّ مطلقا من الشکر لانه غیر مختص بالنعمه. هکذا یفهم من المطول و حواشیه
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
مکرر. دوباره:
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 18).
فتح تو گویم اکنون هر ساعتی مکرر
مدح تو گویم اکنون هرلحظه ای مثنا.
امیرمعزی.
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت
زبهرآنکه مثنا شود همی ز صداش.
سنائی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 177).
هر چند مثنا شود قوافی
ای روح بزرگی فداک روحی.
سوزنی.
هر یک ثنا که بر تو فرو خوانم
بنیوش و باز خواه ومثنا کن.
سوزنی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنا برآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 246).
انجم ماده فش آمادۀ حج آمده اند
تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 102).
دادمش تصدیع نثر و می دهم ابرام نظم
دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ابن احمد بن محمد. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
کاتبه. زنی از خوش نویسان معروف و او جاریۀ ابن فیوما و از شاگردان اسحاق بن حماد است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
رسن از پشم یا موی یا از غیر آن. ثنایه. قاتمه، هر تاهی از رسن. لا. تو، پای بند یا زانو بند شتر، دوم، ثناء دار، پیش در سرای و صحن خانه. فناء آن، جمع واژۀ ثنی، شتران نر در سال ششم درآمده
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
دودو: جاؤوا ثناء ثناء، یعنی اثنین اثنین یا ثنتین ثنتین، آمدند دو دو. دوگان دوگان. دوپاره
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
گیاه بسیار و بهم پیچیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثناگوی
تصویر ثناگوی
نیایش گوی سناگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناکردن
تصویر ثناکردن
ستایش کردن مدح گفتن، حمدگفتن محمدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناسرای
تصویر ثناسرای
مدح گوی ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناخوانی
تصویر ثناخوانی
عمل ثناخوان: مدح ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگر
تصویر ثناگر
ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگستر
تصویر ثناگستر
مدح گستر مداح ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگستردن
تصویر ثناگستردن
مدح گفتن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگستری
تصویر ثناگستری
مداحی ستایشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگفتن
تصویر ثناگفتن
مدح گفتن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگو
تصویر ثناگو
مداح ستایشگر، دعاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناخوانه
تصویر ثناخوانه
مدح جوی ستایش طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگوینده
تصویر ثناگوینده
مداح ستایشگر، دعاگو، شاکرشکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگویی
تصویر ثناگویی
مداحی ستایشگری، دعاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنانیوش
تصویر ثنانیوش
مدح شنو، دعا شنو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنایا
تصویر ثنایا
داندانهای تیز جلوی دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنائی
تصویر ثنائی
دو واتی دندان ثنائی. دو دندان پیشین. کلمه دوحرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنائیه
تصویر ثنائیه
قسمی از قضیه حملیه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثنا
تصویر اثنا
ستودن، ثنا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بین، حین، خلال، ضمن، طی، هنگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد