جدول جو
جدول جو

معنی ثقل - جستجوی لغت در جدول جو

ثقل
بار و بنه و حشم مسافر، مال، متاع، هر چیز نفیس
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی عمید
ثقل
سنگین شدن، سنگینی، در پزشکی یبوست، در موسیقی بم بودن صدا
ثقل سامعه: سنگینی گوش
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی عمید
ثقل
(ثَ قَ)
متاع و بار مسافر و حشم و خدمتکاران او. بار. بنه، هرچیز نفیس نگاه داشتنی. و منه الحدیث، انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اﷲ و عترتی
لغت نامه دهخدا
ثقل
(تَ سَلْ لُ)
سست و کاهل شدن، گران شدن به وزن
لغت نامه دهخدا
ثقل
(ثُ)
جمع واژۀ ثقیل
لغت نامه دهخدا
ثقل
(ثِ)
ثقالت. گرانی. سنگینی. (مقابل خفّت) : خلقی را به ثقل وطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287) ، رخت و باروبنۀ مسافر. بار سنگین. چیز گران: یعقوب ثقل و بنۀ او بر گرفت و بسیستان باز آمد. (تاریخ سیستان). پنج روز ببود با شکار و نشاط وشراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از بژغورک بگذشتند. (تاریخ بیهقی ص 286). بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده و ثقل و مردمی که نابکار است با بنه ها رها کرده. (تاریخ بیهقی ص 465) و آنچه ثقل نشابور بود از جامه و فرش شادیاخ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعۀ میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند. (تاریخ بیهقی 552). صواب نیست در پیش مصاف این پادشاه ایستادن. رسم خویش نگاه داریم و ما را به بنه و ثقل دل مشغول نه. (تاریخ بیهقی 590). همه راه پرزره وجوشن و سپر و ثقل بر میگذشتیم که بیفکنده بودند. (تاریخ بیهقی ص 640). و رحل و ثقلی که از سیف الدوله بازماند و چند مربط فیل و بعضی از حشم هند در دست ابوعلی بماند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی ص 117). و به ابوعلی بن حموله کس فرستاد و از او قلعه خواست که بدان مستظهر شود و رحل وثقل و عیال و اموال خویش آنجایگاه فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 226). بسبب رحل و ثقل بسیار از خزاین و اسلحه که از نواحی هراه حاصل کرده بود... فروماند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی ص 264). رحل و ثقل خویش فراهم پیچید و ببخارا رفت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 190) ، کالای خانه، بم، مقابل زیر (در موسیقی). (خلاصهالافکار شهاب صیرفی) ، سختی، سده. امتلاء. تخمه، گناه، گنج زمین. دفینۀ زمین، مرده های مدفون در زمین. (منتهی الارب) ، وزن. ج، أثقال.
- ثقل اجسام، وزن اجسام.
- ثقل سامعه، گرانگوشی. گرانی گوش.
- ثقل سرد، شکم دردی که از بسیار خوردن میوه خصوصاً میوه های نارس پدید آید. هیضه. و باء پائیزی.
- ثقل کردن، در تداول عوام، سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم. سنگین شدن معده و درد کردن آن از بسیارخواری.
- قوه ثقل، قوه جاذبۀ زمین.
- مرکز ثقل، نقطه ای است که کلیّۀ قوای جاذبه وارده از زمین در آنجاتمرکز می یابد. خاصیت مرکز ثقل یک جسم این است که هر گاه نقطۀ مزبور را بمحلی تکیه دهیم اثرقوای جاذبۀ وارده بر کلیۀ ذرات جسم خنثی شده بالنتیجه جسم ساکن میگردد.
، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ثقل ضدّالخفه و یسمیهما ای الثقل و الخفه المتکلمون اعتماداً و یسمتهما الحکماء میلاً طبعیاًعلی ما فی شرح الطوالع. قال شارح حکمهالعین و فی الحواشی القطبیه الثقل قوّه طبیعیه یتحّرک بها الجسم الی حیت ینطبق به مرکز ثقله علی مرکز العالم لولم یعقه عائق. و قد یقال علی الطبیعه المقتضیه له و علی المدافعه الحاصله بالاشتراک. و کذا الخقه - انتهی. فالخفّه قوه طبیعیّه یتحّرک بهاالجسم الی المحیط لولم یعقه عائق. و قد یقال علی الطبیعه المقتضیه له و علی المدافعه الحاصله فمن فسرّ المیل بنفس المدافعه التی هی من الکیفیّات الملموسه فسرّهما بنفس المدافعه. و من لم یفسّره بها بل بمبداء المدافعه فسّرهما بمبداءالمدافعه. قال القأئلون بان ّالمیل هوالمبداء المدافعه الحرکه لها مراتب متفاوته بالشده و الضعف و نسبهالمحرک الذی هوالطبیعه الی تلک المراتب علی السویه فیمتنع ان یصدر عن ذلک المحرک شیئی من تلک المراتب الا بتوسط امر ذی مراتب متفاوته فی الشده والضعف لیتعین بکل واحده من هذه المراتب صدور مرتبه معینه من الحرکه. و ذلک الامر هوالمیل. و اجاب عنه الامام الرازی بان الطبیعه قوه ساریه فی الجسم منقسمه بانقسامه. فکلماکان الجسم اکبر کانت طبیعته اقوی و کلما کان اصغر کانت طبیعته اضعف فلم یلزم ان یکون للمدافعه مبداء مغایر للطبیعه حتی یسمّی بالمیل والاعتماد و اما تسمیهالطبیعه بالمیل و الاعتماد فبعید جدا فلا وجود للمیل. هکذا فی شرح التجرید و شرح المواقف. و یفهم من هذا بعدتعمق النظران القائلین بان المیل مبداء المدافعه بعضهم علی ان المیل هوالطبیعه علی ما یدل علیه کلام الامام و الحواشی القطبیه و بعضهم علی انه امر آخر بواسطه تقتضی بها الطبیعه الحرکه المتفاوته و المدافعه. ففهم من هذا ان ماذکر فی الحواشی القطبیه من المعانی الثلاثه للثقل و الخفه مبنی علی اختلاف المذاهب فلوترک قوله بالاشتراک لکان اولی. اذلیس لهما بالحقیقه الامعنی واحد لکنه مختلف فیه. (التقسیم: کل من الثقل و الخفهاما مطلقان او اضافیان فالثقل المطلق کیفیه تقتضی حرکه الجسم الی حیث ینطبق مرکز ثقله علی مرکز العالم کالارض. والثقل الاضافی کیفیه تقتضی حرکه الجسم الی جانب المرکز فی اکثرالمسافهالممتده بین المرکز و المحیط. لکنه لا یبلغ المرکز کالماء. و الخفه المطلقه کیفیه تقتضی حرکه الجسم الی حیث ینطبق سطحه علی سطح مقعرفلک القمر کالنار. والخفه الاضافیه کیفیه تقتضی حرکته الی جانب المحیط فی اکثرالمسافه الممتده بین المرکز و المحیط لکنه لایبلغ المحیط کالهواء. قیل هذا یقتضی ان الارض لوفرض اخراجها عن مکانها لایصل الماء الی مرکز العالم و فیه بعد. وفی حواشی شرح التذکره ان الماء ایضا طالب للمرکز علی الاطلاق بحیث لو لم تکن الارض لسال الماء الی مرکز العالم الا ان الارض قد سبقت الماء بالوصول الی المرکز لان ّ ذلک الطلب فیها اقوی فغلبت علی الماء فصارت مانعه لوصول الماء الی المرکز و کذا الکلام فی الهواء و النار من ان ّ احدهما طالب له علی الاطلاق و الاخر طالب له لا علی الاطلاق او ان ّ کلیهما طالب له علی الاطلاق الا ان ذلک الطلب فی احدهما اقوی. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی حاشیه الچغمینی و یؤید هذا زیاده قید لو لم یعقه عائق فی تعریف الثقل المنقول من الحواشی القطبیه. ثم انه لایخفی ان هذا التقسیم انما هو للثقل و الخفه بالتفسیر الاول و الثانی من التفاسیر الثلاثه المذکوره و یمکن ایضاً اعتباره فیهما بالقیاس الی التفسیر الاخیر کما لایخفی
لغت نامه دهخدا
ثقل
(ثِ قَ)
گرانی. ضد خفت، سبکی، گران شدن. (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
ثقل
(ثِ)
محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثقل
گران شدن، آبستنی زن
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
ثقل
((ثِ))
گران شدن، ظاهر شدن آبستنی زن، سنگینی، گرانی، رخت و بار و بنه مسافر، کالای خانه، گناه، اثم، گنج زمین، دفینه زمین، سامعه سنگینی گوش، معده سوء هاضمه، قوه
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی معین
ثقل
((ثَ))
گران شدن، آزمودن وزن چیزی در دست
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی معین
ثقل
((ثُ))
تفاله هر چیزی، درد شراب
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی معین
ثقل
((ثِ قَ))
سنگین شدن
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ فارسی معین
ثقل
گرانی
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
فرهنگ واژه فارسی سره
ثقل
بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن، دشواری، سختی
متضاد: سبکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثقلت
تصویر ثقلت
سنگینی، گرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
سنگین تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقلا
تصویر ثقلا
ثقیل ها، گرانها، سنگین ها، جمع واژۀ ثقیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ قَ لَ / ثِ قَ لَ / ثَ قِ لَ/ ثِ لَ / ثَ لَ)
رخت و متاع. ج، أثقال
لغت نامه دهخدا
(ثِ لَ)
گرانی. سنگینی
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
ستور آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، امراءه مثقل، زنی که گران و ظاهر شود آبستنی او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زن باردار و آبستن. (ناظم الاطباء) ، در زحمت و آزار از بیماری و از خواب و از بخل و لؤم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ / ثَ قَ لَ)
گرانی، نعاس. پینکی، گرانی طعام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
گران تر. گرانبارتر. ثقیل تر. سنگین تر: قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی ّ من الذی امرنی به. (ابن الندیم).
- امثال:
اثقل ممن شغل مشغولاً.
اثقل من احد، گران تر از کوه احد.
اثقل من الحمی، گران تر از تب.
اثقل من الرّصاص، گران تر از رچاچ (ارزیز).
اثقل من الزاووق، گرانتر از زیبق.
اثقل من الزواقی.
اثقل من الکانون.
اثقل من المنتظر.
اثقل من النضار.
اثقل من ثهلان، گرانتر از کوه ثهلان.
اثقل من جمل الدّهیم، گران تر از شتر دهیم (نام ناقۀ عمرو بن الزبان).
اثقل من دمخ الدماخ، گران تر از دمخ (کوهی از کوههای حمی ضریه).
اثقل من رحی البزر.
اثقل من رقیب بین محبّین، گرانتر از رقیب میان دو عاشق.
اثقل من شمام، گرانتر از کوه شمام.
اثقل من طور، گران تر از کوه طور.
اثقل من عمایه، گرانتر از کوه عمایه (کوهی به بحرین از جبال هذیل).
اثقل من قدح اللبلاب علی قلب المریض.
اثقل من نضاد، گرانتر از کوه نضاد (کوهی به عالیه). (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
گران شدن، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقل
تصویر اثقل
گرانبارتر
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقلا
تصویر ثقلا
جمع ثقیل، گرانجانان، گرانان
فرهنگ لغت هوشیار
رخت، کالا، پینکی پیش درآمد خواب، سنگینی خوراک، سنگینی گرانی سنگینی. گرانی، گرانی طعام، پینکی نعاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقله
تصویر ثقله
رخت، کالا، پینکی پیش درآمد خواب، سنگینی خوراک، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقلت
تصویر ثقلت
((ثَ قَ لَ))
گرانی، گرانی طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
((تَ ثَ قُّ))
گران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
فرهنگ فارسی معین