جدول جو
جدول جو

معنی ثقال - جستجوی لغت در جدول جو

ثقال
ثقیل ها، گرانها، سنگین ها، جمع واژۀ ثقیل
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
فرهنگ فارسی عمید
ثقال
(ثِ)
جمع واژۀ ثقیل. و ثقال و یقال: هو من ثقال الناس و من ثقلائهم
لغت نامه دهخدا
ثقال
(ثَ)
زنی ثقال، زنی گران سرین و فربه، بعیری ثقال، شتری آهسته رو
لغت نامه دهخدا
ثقال
زن فربه، گران سرین، آرمیده، آهسته، شتر کندرو
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
فرهنگ لغت هوشیار
ثقال
((ثَ فَ))
شتر آهسته رو، زن فربه کفل
تصویری از ثقال
تصویر ثقال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثقال
تصویر اثقال
بارها، سنگینی ها، جمع واژۀ ثقل، جمع واژۀ ثقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقال
تصویر مثقال
مقدار کم، واحد اندازه گیری وزن، معادل ۲۴ نخود، یک شانزدهم سیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
سنگین شدن، گران شدن، گرانی، سنگینی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَلْ لُ)
ثقل. گران شدن. سنگین گشتن. گرانی. سنگینی. مقابل خفت
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عبدالوهاب بن محمد ازدی معروف به مثقال (متوفی در حدود 505 ه. ق.) شاعری شوخ طبع و هجوگوست و شعرش دارای رقت و لطافت است. از وی داستانهایی نقل شده است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 611). و رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 22 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
هم سنگ چیزی. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). هم سنگ. مقدار. ج، مثاقیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثقال الشی ٔ میزانه من مثله و منه: ان اﷲ لایظلم مثقال ذره، ای زنه ذره. (از اقرب الموارد) : و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلاتظلم نفس شیئا وان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین. (قرآن 47/21). یا بنی انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فی صخره او فی السموات او فی الارض یأت بها اﷲ ان اﷲ لطیف خبیر. (قرآن 16/31). فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره. (قرآن 7/99 و 8). اﷲ بنگیرد به مثقال یک ذره گناه ناکرده. (کشف الاسرار ج 2 ص 503) ، وسیله ای که با آن اشیاء را وزن کنند و بسنجند خواه کم باشد خواه زیاد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیطالمحیط). آنچه بدان وزن کنند. (از اقرب الموارد). وزنی است. (فهرست ولف). به اعتبار زمان و مکان وزن مثقال متغیر بوده و در مآخذ مختلف برای این زمان معادلهای مختلفی آورده اند بدینقرار: در عرف چیزی است که وزن شدۀ آن پاره ای از طلا و به مقدار بیست قیراط باشد و ظاهر کلام جوهری آن است که به عقیدۀ او معنی عرفی که ذکر شدمعنی لغوی مثقال است و قیراط پنج دانۀ جو متوسط است پس وزن مثقال یکصد دانۀ جو باشد و این قول بنا بررأی متأخران و وزن اهل حجاز و بیشتر شهرها است اما بنا بر رأی متقدمان و وزن اهل سمرقند مثقال شش دانگ و دانگ چهار طسوج و طسوج دو حبه و حبه دو دانۀ جو است. پس مثقال نوزده قیراط است به اضافۀ یک دانۀجو و بنابراین تفاوت بین قول متقدمان و متأخران چهار جو است. بیرجندی گوید دینار یک مثقال است که عبارت از یک صد دانۀ جو می باشد در شرع و این قول نزد اهل هرات متعارف است در این زمان و آن که گفته است مثقال بیست قیراط است پیروی از متعارف هراتیها کرده و قیراط پنج دانۀ جو و هر ده درهم هفت مثقال است و این را وزن سبعه نامند. و صاحب بحرالجواهر گوید مثقال به حساب دراهم یک درهم و سه سبع درهم است و به حساب طسوجات بیست و چهار طسوج است و به حساب شعیره نود و شش شعیره است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یک درهم و سه ربع درهم بوده یعنی ده درهم هفت مثقال می شده است. (ابن خلدون، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وزنی معادل یک درهم و سه ربع درهم. (مفاتیح العلوم، یادداشت ایضاً) یک درهم و دودانگ و نیمی دانگ است و آن معادل است با بیست قیراط. (معالم القربه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به حساب دراهم یک درهم و ربع و سدس و دو ثلث شعیره و به حساب طساسیج 24 طسوج و به حساب شعیر یکصد و هشت شعیرات اصطلاحاً. ج، مثاقیل. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سنگ زر و آن یک درم و سه ربع درم باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وزنی است که چهار و نیم ماشه باشد اگر چه در این اختلاف بسیار کرده اند مگر اقوی همین است. (غیاث) (آنندراج). معادل شصت و هشت حبه یعنی شصت و هشت جو میانه است به اضافۀ چهار از هفت قسمت یک جو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقدار چهل و هشت حبه یعنی چهل و هشت جو میانه و چهار حصه از یک جو که آن را هفت حصه کرده باشند. (یادداشت ایضاً). هفتاد و دو جو (صراح، یادداشت ایضاً). ابن البیطار ذیل کلمه شبرم گوید: مثقال هجده قیراط است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیست قیراط. (صراح، یادداشت ایضاً). درباب مثقال اقوال بسیار است بعضی گفته اند وزن هر ده درهم شش مثقال بود و وزن هر مثقالی بیست و دو قیراط، یک حبه کم و قول دیگر آن است که مثقال هفتاد و دو جو است. (رسالۀ اوزان و مقادیر). به حساب دراهم یک درهم و سه هفتم درهم و به حساب طساسیج بیست و چهار طسوج و به حساب شعیره نود و نه شعیره و در اصطلاح زرگرهای ما برابر با یک درهم ونیم است. (از محیطالمحیط). وزنی است معادل بیست و چهار نخود. مثقال مذکور صیرفی است و درباب مثقال شرعی و طبی میرمحمد مؤمن در رسالۀ مقادیر و اوزان گوید: ازاوزان اصل مشهور مثقال است و آن به وزن شصت و هشت جو است و چهار حصه از یک جو که آن را هفت حصۀ برابر کنند شیخ جمال الدین ذکر نموده که مثقال در جاهلیت و اسلام اختلافی نیافته و درهم مختلف بوده و در اوایل اسلام بر وجهی که مذکور گردید به وزن چهل و هشت جو قراریافته و نسبت میان مثقال و درهم در کتب معتبرۀ لغت و فقه و طب نیز چون جوامع الادویۀ زنجانی و غیره چنان بیان شده که یک درهم نیم مثقال و یک حصه از پنج حصۀ مثقال، و یک مثقال مقدار یک درهم است و سه بخش از هفت بخش یک درهم. چنانکه ده درهم مقدار هفت مثقال است. (فرهنگ نظام). وزنه ای مساوی 24 نخود، در صورتی که هر نخود چهار گندم باشد. (ناظم الاطباء). وزنی معادل بیست و چهار نخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طبق معمول یک مثقال = 4/64 گرم = 71/6 گرین. (فرهنگ فارسی معین) :
ز زر خایه ای ریخته صد هزار
ابا هر یکی گوهر شاهوار
چهل کرده مثقال هر خایه ای
همان نیز گوهر گرانمایه ای.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1563).
دو بودی به مثقال هر یک به سنگ
یکی دانۀ نار بودی به رنگ.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1639).
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه نقرۀ خام بد میخ و بش
یکی ز آن به مثقال بدشست و شش.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 2487).
به مثقال از آن هر یکی پانصد
کز آتش شدی رنگ همچون بسد.
(شاهنامه ایضاً).
نیاطوس را مهره دادم هزار
همان زر سرخ و همان گوشوار
کجا سنگ هر مهره ای بد هزار
ز مثقال گنجی که کردم شمار.
فردوسی (شاهنامۀ چ دبیرسیاقی ص 2525).
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد وگر صد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثقل و ثقل. بارهای گران. (منتهی الارب). گرانیها. بارها. اسباب. امتعه، بی فرزند گردانیدن. (زوزنی). بی فرزند گردانیدن مادر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
گران کردن. (تاج المصادر). گران کردن بوزن. گرانبار کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثقاه
تصویر ثقاه
جمع ثقه، استوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقلا
تصویر ثقلا
جمع ثقیل، گرانجانان، گرانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقال
تصویر بقال
کسی که حرفه اش خوار وبار فروختن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیل
تصویر ثقیل
گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلال
تصویر ثلال
هلاک، هلاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمال
تصویر ثمال
فریاد رس پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاقل
تصویر ثاقل
سنگین، بیمار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاف
تصویر ثقاف
زن دانا زن استاد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثقه، استوانان جمع ثقه معتمدان اشخاص مورد اطمینان. یا علم ثنات و ضعفااز رواه حدیث. مهمترین شعبه علم رجال است و بدان معرفت صحت و سقم حدیث حاصل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقال
تصویر رقال
جمع رقله، خرمابنان بلند کویکان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
گران کردن، گران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقال
تصویر مثقال
همسنگ، مقدار، یک شانزدهم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
گران شدن، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاله
تصویر ثقاله
سنگینی گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفال
تصویر ثفال
سنگ زیرین آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقال
تصویر مثقال
((مِ))
واحدی برای وزن معادل 116 سیر
مثقالی هفت صنار فرق داشتن: کنایه از بسیار متفاوت بودن، بسیار برتر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اَ))
جمع ثقل، ثقل، بارهای گران، گران بها، اسباب، اشیاء نفیس، چیزهای گرانبها، رخت های مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثقال
تصویر اثقال
((اِ))
گرانبار کردن، گرانبار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقالت
تصویر ثقالت
((ثَ لَ))
سنگین شدن، گران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقیل
تصویر ثقیل
سنگین
فرهنگ واژه فارسی سره
واحد وزن (معادل 46 ذره
فرهنگ واژه مترادف متضاد