جدول جو
جدول جو

معنی ثفی - جستجوی لغت در جدول جو

ثفی
(تَ سَلْ لُ)
پیروی کردن کسی را، ثفی قدر، بر دیگ پایه نهادن دیگ را، سه زن کردن مرد، ثفی قوم، دفع کردن و راندن آنان را. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خفی
تصویر خفی
پوشیده، پنهان، در تصوف روح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثری
تصویر ثری
خاک نمناک، خاک نم دار، خاک، زمین
از ثری تا ثریا: از زمین تا آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفی
تصویر وفی
بسیار باوفا، به سربرندۀ عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفی
تصویر صفی
ویژگی دوست مخلص و یک دل، برگزیده، خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفی
تصویر حفی
کسی که بسیار نوازش و مهربانی می کند، مهربان، کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار می کند، بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفی
تصویر نفی
مقابل اثبات، رد کردن، راندن کسی از شهر خودش، تبعید، نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کوتاهی کردن از مکارم. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). واوی و یایی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تثفل
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آن که دیگ را بر دیگ پایه نهد. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که بر سه پایه می گذارد دیگ را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از وی مرده باشد. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخصی که سه زن کند. (آنندراج). و رجوع به مثفی (م فا) و مثفّاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از آن از وی مرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که سه زن دفن کرده باشد و کسی که زنان زیادی از او مرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفی
تصویر کفی
کافی بنگرید به کافی - و - باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفی
تصویر نفی
نیست شدن، رانده و دور شدن، انکار چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفی
تصویر عفی
جمع عافی، آمرزندگان دامود گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفی
تصویر طفی
جمع طفیه، بنگرید به طفیه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بلند پشته وسپ (وفادار)، توختار (وفادار) بسربرنده عهد و پیمان: (نخست کسی که درسخن را در سلک نظم کشید آدم صفی و خلیفه وفی بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفی
تصویر هفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفی
تصویر غفی
تلخدانه در گندم، بیکاره بی سود، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفی
تصویر صفی
دوست خالص، دوست برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفی
تصویر شفی
نمایان شده شخص، نزدیک شدن آفتاب به غروب، برآمدن ماه نو جمع شفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفی
تصویر تفی
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفی
تصویر خفی
نهان، پوشیده، پنهان کردن، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفی
تصویر حفی
مهربان، تیمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثری
تصویر ثری
خاک نم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفج
تصویر ثفج
گولیدن گول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفر
تصویر ثفر
پاردم ران بند اسپ و گاو و خر که بخشی از پالان و زین است
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقفی
تصویر ثقفی
منسوب به قبیله ثقیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوی
تصویر ثوی
هم آوای غنی مهمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدی
تصویر ثدی
پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفل
تصویر ثفل
((ثُ))
کنجاره، تفاله، آن چه از مایعی ته نشین شود، تیرگی شیر و روغن، آن چه از معده دفع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثری
تصویر ثری
((ثَ را))
تری، رطوبت، خاک نمناک، زمین، خاک، از، تا به ثریا از زمین تا بالای آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفی
تصویر نفی
نایش
فرهنگ واژه فارسی سره