جدول جو
جدول جو

معنی ثفء - جستجوی لغت در جدول جو

ثفء
(تَ سَکْ کُ)
فرونشانیدن جوش دیگ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثفل
تصویر ثفل
تفاله، باقی ماندۀ چیزی پس از فشردن و گرفتن آب آن مثلاً تفالۀ چغندر، تفالۀ سیب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ سَلْ لُ)
پیروی کردن کسی را، ثفی قدر، بر دیگ پایه نهادن دیگ را، سه زن کردن مرد، ثفی قوم، دفع کردن و راندن آنان را. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
لفاء. بازکردن پوست آن را و برهنه نمودن و بازگشادن، بازکردن باد ابر را از هوا، بازکردن گوشت از استخوان. (منتهی الارب). گوشت از استخوان و پوست از چوب بازکردن. (تاج المصادر) ، به عصا زدن، زدن، برگردانیدن و مایل کردن از رأی کسی را، غیبت کردن، دادن حق کسی را، باقی ماندن. لفی ٔ، باقی ماند. (منتهی الارب). لفی ٔ الشی ٔ و لفاً، بقی . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نزدیک کرانه کردن کشتی را، رفا السفینه رفاً، رفو کردن جامه را و پیوستن و نیکو کردن دریدگی و بریدگی آن را، رفا الثوب. و یقال: من اغتاب خرق و من استغفر رفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوستن و نیکو کردن بریدگی و دریدگی جامه و غیرهم. (مهذب الاسماء). رفو کردن. (تاج المصادر بیهقی). رفوکردن جامه را و دوختن و پیوستن قسمتی از آن به قسمت دیگر. (از اقرب الموارد). رفو کردن جامه را و پیوست و نیکو کردن دریدگی و بریدگی جامه را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَفْءْ)
مانند و همتا. (منتهی الارب). مثل و مانند و همتا. (ناظم الاطباء). نظیر و مساوی. (از معجم متن اللغه). ج، کفاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفؤ شود
لغت نامه دهخدا
(کِفْءْ)
شکم رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطن وادی. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). بستر رود. (ناظم الاطباء). کفی ٔ. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران یا خاک آلود کردن توجبه یا باران گیاه را پس چریدن ستور آن را، و این لغتی است در قفاء. (منتهی الارب) : قفئت الارض قفاءً، مطرت و فیها نبت فحمل علیه المطر فافسده او القف ء ان یقع التراب علی البقل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِفْءْ)
شدت گرما. (منتهی الارب). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ناخوشی. (منتهی الارب) ، شیر و پشم و بچۀ ستور و مانند آن که نفع گیرند از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و الانعام خلقها لکم فیها دف ء و منافع و منها تأکلون. (قرآن 5/16) ، و انعام را برای شما آفرید که در آنها ’دف ء’ است و منافعی، و از آنها می خورید، آنچه بدان پوشش نمایند ازپشم و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). آنچه بدان گرم شوند از لباس و خیمه و بساط. (ترجمان القرآن جرجانی). آنچه گرم کند از پشم و پشم شتر. (از اقرب الموارد). پشم ستور و مانند آن که از وی نفع یابند و گرم شوند در سرما. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دهش. (منتهی الارب). عطیه. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، پس بردۀ دیوار. (منتهی الارب). پس ردۀ دیوار. (ناظم الاطباء). ’کن’ و پناهگاه دیوار. (از اقرب الموارد) : اقعد فی دف ء هذا الحائط، در پناه این دیوار بنشین. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام حرف ’ث’، کثیر از هر چیزی، آنکه زندگانی کند از هر چیز، و تصغیر آن ثییّه است
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ رُ)
برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفاه خفاً، فرودآوردن و خوابانیدن و افکندن خیمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفابیته، دریدن مشک را و گستردن آنرا بر حوض تا زمین آب حوض را جذب نکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفاالقربه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از بن برکندن و بر زمین انداختن. حفاه حفاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چرب خورانیدن، شکستن چنانکه سر را، پلیدی کردن، ترید و اشکنه کردن نان را، ثم ء کماه، افکندن سماروغ در روغن، ثم ء لحیه بحنا، رنگ کردن ریش بحنا، ثم ء بما فی البطن، خالی کردن شکم را از فضول
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
دفع کردن و راندن، زدن کسی را با دست، پس روی کسی کردن. آمدن کسی را از پس، زدن ناقه کسی را به ثفنات
لغت نامه دهخدا
(ثُ فُ)
جمع واژۀ ثفنه، بمعنی کنارۀ سفره و توشه دان
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نوعی از گربۀ دشتی است
لغت نامه دهخدا
(ثُفْ فا)
به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است. رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان. سپندان خرد. سپندان خوش. سپندان سپید. پاسپندان گنده. تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گول گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ فَ)
پاردم که بهندوستان دمچی گویند. (غیاث اللغات) ، شرم دد و دام و مرغان شکاری یا راه نره از آنان. ج، أثفار
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثُ)
شرم ددگان و مرغان شکاری یا راه نرۀ آنان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثفل رحی، سفره گستردن زیر دست آس، ثفل شی ٔ، پراکنده کردن آن به یک بار (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فَ)
گران رو، از شتر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(ثَ فِ)
کسی که درد خورد. ثفل خوار
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
شاید مرکب از: از + این + را، ازیرا. برای این. بدین علت. از این سبب. بدین جهت. ایرا. چه. زیرا. زیرا که. از آن روی:
ازایرا کارگر نامد خدنگم
که بر بازو کمان سام دارم.
بوطاهر.
بیک پشه از بن ندارد خرد
ازایرا کسی را بکس نشمرد.
فردوسی.
چو دانا توانا بد و دادگر
ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر.
فردوسی.
پذیرفتم آن نامه و گنج تو
نخواهم که چندان بود رنج تو
ازایرا جهاندار یزدان پاک
برآورده بوم ترا بر سماک.
فردوسی.
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازایرا ندارد بر کس شکوه.
فردوسی.
ستانی همی زندگانی ز مردم
ازیرا درازت بود زندگانی.
منوچهری.
دروغ ایچ مسگال ازایرا دروغ
سوی عاقلان مر زبان را زناست.
ناصرخسرو.
بدو گفت کز خانه آواره ام
ازیرا یکی مرد بیواره ام.
اسدی.
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت شدن دست و جز آن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پینه بستن دست از کار یا سودگی، بیماریی ای است در ثفنه
لغت نامه دهخدا
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفج
تصویر ثفج
گولیدن گول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفر
تصویر ثفر
پاردم ران بند اسپ و گاو و خر که بخشی از پالان و زین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفل
تصویر ثفل
((ثُ))
کنجاره، تفاله، آن چه از مایعی ته نشین شود، تیرگی شیر و روغن، آن چه از معده دفع شود
فرهنگ فارسی معین
باقیمانده، تفاله، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد