جدول جو
جدول جو

معنی ثعج - جستجوی لغت در جدول جو

ثعج
(ثَ عَ)
گروه مسافران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
برف. و آن در سیم سرد و در دوم خشک و مسکّن درد دندان حارّ و اخراج کننده زلوی در حلق مانده و جهت کرم معده و تقویت هضم معده حاره و تبهای حاره و جرب و حکه و ضماد او بر پیشانی جهت قطع رعاف و آشامیدن او باعث اجتماع حرارت در معده و مخدر و معطّش و مورث سعال و مضر احشاء ضعیف مبرودین و صاحب اورام باطنی است و آب پرورده با او بهتر است و مصحلش قرنفل و عسل و از خواص او است که چون نمک با برف آمیخته بر شیشه پرآب بدستوری بگیرند که شیشه در آن پنهان شود در یک ساعت آب شیشه یخ گردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ج، ثلوج، ماء ثلج، آب خنک، بلاد ثلج، یکی از هفت کشور و کشور هفتم است و منسوب است به ماه، برف باریدن، تر نهادن چیزی را یعنی خیساندن آن. تر کردن، شادمان گشتن، خنک دل شدن. گشاده دل گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سخت کشیدن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(ثَبَ)
میان کتف و پشت، میانۀ هر چیز: ثبج بحر، میانۀ دریا و معظم بحر، سینۀ سنگخوار یعنی سینۀ اسفرود، مرغ حق. شب آهنگ، مرغی است. ج، اثباج
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
نام یکی از پادشاهان یمن. گویند او از قوم خود دفاع نکرد تا مغلوب شدند
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ عُ)
تعمیه کردن در بیان چیزی
لغت نامه دهخدا
(ثَ لِ)
خنک و سرد: ماء ثلج، آب خنک
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بنوثلج، قبیله ای است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزع. (تاج المصادر بیهقی) ، کشیدن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثلوج. آرام گرفتن دل. شاد شدن، یقین کردن
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
موضعی است به نجد. ابن درید گوید به این معنی با ضم ثاء و عین است اما با سکون عین آبی است از بنی قواله نزدیک سجابۀ نجد در دیار کلاب. و گویند وادیی است نزدیک مکه در دیار بنی سلیم. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
نام شخصی است، پدر قبیله ای است، بنوثعل
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثَ عَ / ثَ)
دندان افزونی پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان، دندان زائد و پستان افزونی از ستور. ج، ثعول
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ اثعل و ثعلاء
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
کرمکی است که در خیک پیدا گردد چون فاسد شودو بویناک گردد، مرد لئیم. مرد ناکس
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم آمیختن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گول گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَعْوْ)
نوعی از خرما یا خرمای بزرگ یا غورۀ خرما که نرم شده باشد، لغتی است در معو
لغت نامه دهخدا
(بَ عِ)
مرد سست رفتار، گویا معوج البطن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کشتن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نحر کردن شتر را. (از اقرب الموارد). شتر کشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، دفع کردن ماده شتر نشخوار خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کشف کردن. ظاهر ساختن چیزی را: بعق عن کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کندن چاه را: بعق البئر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کندن چاه را. (آنندراج) ، شکافتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثعل سن، برآمدن دندان زائد، کج و راست برآمدن دندان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). شکم بشکافتن. (زوزنی). شکافتن شکم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعج
تصویر نعج
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعج
تصویر لعج
خلیدن، سوزاندن سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعج
تصویر بعج
مرد سست رفتار شکم بشکافتن، اخته کردن شکم بشکافتن، اخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبج
تصویر ثبج
میانه، میاندوش پشت، نام یکی از شاهان یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاج
تصویر ثاج
روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعج
تصویر زعج
بی آرامی، بی آرام، برکندن از جای، راندن، بانگ برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعج
تصویر رعج
دارا گشتن، پر فرزندی، نا آرامی رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
سیاه چشم و گشاده چشم گردیدن، سیاه چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفج
تصویر ثفج
گولیدن گول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعج
تصویر دعج
((دَ))
سیاه چشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
((ثَ))
برف
فرهنگ فارسی معین