جدول جو
جدول جو

معنی ثطع - جستجوی لغت در جدول جو

ثطع
(تَ)
آشکار کردن، ظاهر شدن، زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن. ثطع (مجهولاً) ، مزکوم شد، حدث کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرش چرمی که سابقاً شخص محکوم به اعدام را روی آن می نشانیدند و سر او را می بریدند، بساط، فرش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(ثاع ع)
نعت فاعلی از ثاعه. قی و شکوفه کننده. هراشان
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
آسایش در طعام و شراب و خواب، ارزانی. گشایش. فراخی خصب. سعه. رخاء
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
ریش تنک. ریش سبک
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثطّ. ثطاطت ثطوطت. کوسه شدن، گران شکم گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
درختی است کوهی، بلند پیوسته سبز وساقش سطبر و خوشه های آن ببطم ماند و بکاری نیاید
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
بریده آواز. (منتهی الارب). من ینقطع صوته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گندا شدن. گندیدن: ثعط لحم، بوی گرفتن گوشت. ثعط ماء، گندیدن آب، ثعط جلد، بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست، ثعط شفه، برآماسیدن لب و کفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قطعت الید قطعاً و قطعهً و قطعاً و قطّاعاً، بانت بقطع او بداء عرض لها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
پاره ای از شب، جمع واژۀ قطعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطعه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پارۀ بریده از درخت، پیکان خرد پهناور که در تیر نشانند. ج، اقطع، قطاع، تاریکی آخر شب، یا پاره ای از تاریکی آن، یا از اول شب تا سه یک حصۀآن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و از این باب است قول خدای تعالی: فاسر باهلک بقطع من اللیل. (قرآن 81/11) ، تیر هیچکاره، گلیم خرد که بر پشت اندازند چون برنشینند بر وی و آن به منزلۀ زیرپوش است مر اسب را و نهالین زین. ج، قطوع، اقطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطیع، و آن شاخه ای است که از آن تیر سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُءْ)
درازگردن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند گردیدن، دمیدن صبح و روشنایی آفتاب، درخشیدن برق و نمایش آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دست برهم زدن تا آواز برآید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زکام و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَطْ طَ)
مؤنث ثط: امراءه ثطّه الحاجبین، زن که مو در ابروی او کم باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ سَعْ عُ)
طفیلی شدن قوم را
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَطْ طِ)
شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می شکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تثطیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَمْ مُ)
سرکوفتن. سرشکستن. شکستن چنانکه سر را
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(تَ کَشْ شُ)
آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نطع
تصویر نطع
بساط، گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطع
تصویر لطع
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن و جدا کردن، قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
دست برهم زد گی، دمیدن پگاه، آوای زدن، آشکارشدن: گرد یا شید (نور) یا بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطع
تصویر رطع
چایمان، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطع
تصویر نطع
((نَ))
سفره چرمین، سفره ای از چرم که سر گناهکار را روی آن می بریدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، پاره، اندازه طول و عرض چیزی، جزم، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
((قَ))
بریدن، جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره