عطا. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). ج، أعطیه و جج، أعطیات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل آن واوی است یعنی ’عطاو’ و عرب واو و یاء پس از الف را به همزه تبدیل کنند، و هر گاه با تاء وحدت بیاید برخی آن را به صورت عطاءه خوانند و برخی بنا بر اصل، عطاوه گویند و تثنیۀ آن را نیز عطأان و عطاوان خوانده اند و مصغر آن عطی ّ شود به حذف لام الفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود: وهؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا. (قرآن 20/17) ، و اینها از بخشش پروردگار تو است و بخشش پروردگارت بازداشته نیست. و أما الذین سعدوا ففی الجنهخالدین فیها... عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11) ، و کسانی که نیک بخت شدند پس در بهشت هستند جاودانه... بخششی است غیر منقطع، جزاء من ربک عطاء حسابا. (قرآن 36/78) ، پاداشی است از پروردگارت و بخششی است کافی. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب. (قرآن 38/38) ، این است بخشش ما پس عطا کن یا بدون شمار منع کن. - ام العطاء، دادنی. (دهار). ، در اصطلاح فقهی، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضۀ جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمرۀ جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایه عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح عرفان، آنچه از ناحیۀ حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء)
عطا. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). ج، أعطیه و جج، أعطیات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل آن واوی است یعنی ’عطاو’ و عرب واو و یاء پس از الف را به همزه تبدیل کنند، و هر گاه با تاء وحدت بیاید برخی آن را به صورت عطاءه خوانند و برخی بنا بر اصل، عطاوه گویند و تثنیۀ آن را نیز عطأان و عطاوان خوانده اند و مصغر آن عُطَی ّ شود به حذف لام الفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود: وهؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا. (قرآن 20/17) ، و اینها از بخشش پروردگار تو است و بخشش پروردگارت بازداشته نیست. و أما الذین سعدوا ففی الجنهخالدین فیها... عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11) ، و کسانی که نیک بخت شدند پس در بهشت هستند جاودانه... بخششی است غیر منقطع، جزاء من ربک عطاء حسابا. (قرآن 36/78) ، پاداشی است از پروردگارت و بخششی است کافی. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب. (قرآن 38/38) ، این است بخشش ما پس عطا کن یا بدون شمار منع کن. - ام العطاء، دادنی. (دهار). ، در اصطلاح فقهی، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضۀ جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمرۀ جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایه عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح عرفان، آنچه از ناحیۀ حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء)
آفرین. سخن نیکو. کلام جمیل. تمجید. تعریف. تحسین: ز دیدار رستم بجا ماندند ز دورش فراوان ثنا خواندند. فردوسی. حسن سلیمان پیش امیر آمد و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمۀ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. (تاریخ بیهقی). محال باشد اگر مر کریم را بطمع ثنای بی خردان و لئام باید کرد. ناصرخسرو. چو تو ز جهان یافتی بقا را پس چون که جهان در خور ثنا نیست. ناصرخسرو. اگر بر خاک افلاطون بخوانند ثنا خواند مرا خاک فلاطون. ناصرخسرو. دلخواه تر ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود. (کلیله و دمنه). شیر... جوابهای نیکو و ثناهای بسیار فرمود. (کلیله و دمنه). چون بخواند همگان خیره بماندند و برزویه را ثناها خواندند. (کلیله و دمنه) ، مدح. مدیحه. وصف بمدح. منقبت. ستایش بمدح باشد یا ذم یا خاص است به مدح و در فارسی با کردن وهم گفتن و گستردن صرف شود: زمین بوس کرد و ثنا گسترید بدانسان که او را سزاوار دید. فردوسی. سر نامه کردم ثنای ورا بزرگی و آئین و رای ورا. فردوسی. چو آمد بنزدیک شاه جهان ثنا کرد بر شاه پیر و جوان. فردوسی. دگر نخواهم گفتن همی ثنای و غزل که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی. از پی خرمی باغ ثنا باز باران جود گشت مقیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از گنج بازیافته ص 99). ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفی است چون زی شما سزای جفا و هجا شدم. ناصرخسرو. جز پرستندۀ یزدان و ثناگوی رسول تا بوم هرگز یک روز نخواهم که بوم. ناصرخسرو. چو نیکی کند با تو بر خویشتن همی خواند از تو ثناهای خود. ناصرخسرو. هر ثنائی که گویم از پس این تازی و پارسی ترا باشد. مسعودسعد. جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد. مسعودسعد. اگر مملکت را زبان باشدی ثناگوی شاه جهان باشدی ز صد داستان کان ثنای تو است همانا که یک داستان باشدی. (از کلیله و دمنه). بارها بر سر جمع و ملأ با او ثناها گفته ام. (از کلیله و دمنه). شنو دعای مرا پس بخوان ثنای مرا که نام محتشمان را ثنا کند معروف. ادیب صابر. ثنا کنیم ترا و تو بهتری ز ثنا هر آینه شرف سر فزون بود ز افسر. ادیب صابر. پس از این همه مناقب خجلم خجل پشیمان که ثنای خویش گفتن بود از تهی میانی. نظامی. یکی از شعراء پیش امیر دزدان رفت وثنا بر او بگفت. (گلستان سعدی). گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است ثنا مر آن را گویم که در سزای ثناست. ؟ ، حمد. محمدت. شکر. سپاس: سخاوت نشان گر ثنا بایدت که بار درخت سخاوت ثناست. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی صص 75-74). به از بر درخت سخاوت ثنا بگیتی درختی و باری کجاست که در جمعات و اعیاد در آن ثناء باری عزاسمه می گویند. (کلیله ودمنه). سپاس و حمد و ثنا و شکر مرآفریدگار را عزاسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را بجمال عدل و رأفت... آراسته گردانید. (کلیله و دمنه). از تقریر شکر و ثنا... بپرداختند. (کلیله و دمنه). هرچ از تو عطا به بنده آید از بنده بتو ثناست پاداش. سوزنی. زبان او را از ثنای خدا وسیف و سنان وی را از غزو با اعدا مهمل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). خود نه زبان در دهان عارف مدهوش حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا. سعدی. تحفۀ دولت ابو رشد رشید آنکه فلک خواهدی تا کند او را ز پی جود ثنا ؟ ، درود: ثنا باد بر جان پیغمبرش محمد فرستادۀ بهترش. اسدی. ، دعا: پر از مهر دلها زبان پرثنا که جاوید بادا چنین پادشا. فردوسی. قوم از آن خلوت باز گشتند با ثنا و دعا که خواجه را گفتند. (تاریخ بیهقی). همه خواجه احمد را ثنا گفتند و وی را بدرود کردند. (تاریخ بیهقی). گاو دعا و ثنا کرد. (کلیله و دمنه). از چو من کس در این چنین جائی چه بود نیز جز دعا وثنا. ، ذکر جمیل. ذکر حسن: و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). ج، اثنیه، روشنائی، مهتر، در نزد محدثین مخفف ورمز، حدّ ثنا، و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثناء. بالمدّ هو ذکر ما یشعر بالتعظیم و قد یطلق علی الاتیان بما یشعر بالتعظیم. فقیل انّه حقیقه فیهما. و قیل فی الاول فقط و اما فی الثانی فمجاز مشهور. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی حاشیه الچغمینی. والمعنی الثانی اعم لاختصاص الاول باللسان بخلاف الثانی و المعتبر عندالبلغاء فی الثناء ان یذکر فی النظم، کما فی جامع الصنایع. فالثناء بمعنی الاول اعم مطلقا من الحمد لانّه عباره عن ذکر ما ینبئی عن تعظیم المنعم علی قصد التعظیم و الثناء یطلق عن قصد التعظیم. و کذا بالمعنی الثانی لانه اعم من الاول و الاعم من الاعم من الشی ٔ اعم ّ من ذلک الشی ٔ و الثناء بالمعنی الاول اعم ّمن وجه من الشکر لانه عباره عن فعل ما ینبئی عن تعظیم المنعم بازاء النعمه سواء کان باللسان او بالجنان او الارکان و الثناء مختص باللسان لکنه عام بحیث انّه بازاء النعمه او غیرها مثل نسبه الحمد الی الشکر. فالثناء بالمعنی الاول و کذلک الحمد اعم من الشکر باعتبار المتعلق و اخص باعتبار المورد و الشکر بالعکس: والثناء بالمعنی الثانی اعم ّ مطلقا من الشکر لانه غیر مختص بالنعمه. هکذا یفهم من المطول و حواشیه
آفرین. سخن نیکو. کلام جمیل. تمجید. تعریف. تحسین: ز دیدار رستم بجا ماندند ز دورش فراوان ثنا خواندند. فردوسی. حسن سلیمان پیش امیر آمد و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمۀ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش. (تاریخ بیهقی). محال باشد اگر مر کریم را بطمع ثنای بی خردان و لئام باید کرد. ناصرخسرو. چو تو ز جهان یافتی بقا را پس چون که جهان در خور ثنا نیست. ناصرخسرو. اگر بر خاک افلاطون بخوانند ثنا خواند مرا خاک فلاطون. ناصرخسرو. دلخواه تر ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود. (کلیله و دمنه). شیر... جوابهای نیکو و ثناهای بسیار فرمود. (کلیله و دمنه). چون بخواند همگان خیره بماندند و برزویه را ثناها خواندند. (کلیله و دمنه) ، مدح. مدیحه. وصف بمدح. منقبت. ستایش بمدح باشد یا ذم یا خاص است به مدح و در فارسی با کردن وهم گفتن و گستردن صرف شود: زمین بوس کرد و ثنا گسترید بدانسان که او را سزاوار دید. فردوسی. سر نامه کردم ثنای ورا بزرگی و آئین و رای ورا. فردوسی. چو آمد بنزدیک شاه جهان ثنا کرد بر شاه پیر و جوان. فردوسی. دگر نخواهم گفتن همی ثنای و غزل که رفت یک رهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی. از پی خرمی باغ ثنا باز باران جود گشت مقیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از گنج بازیافته ص 99). ور گفتم اهل مدح و ثنا آل مصطفی است چون زی شما سزای جفا و هجا شدم. ناصرخسرو. جز پرستندۀ یزدان و ثناگوی رسول تا بوم هرگز یک روز نخواهم که بوم. ناصرخسرو. چو نیکی کند با تو بر خویشتن همی خواند از تو ثناهای خود. ناصرخسرو. هر ثنائی که گویم از پس این تازی و پارسی ترا باشد. مسعودسعد. جستن راه خدمت سامیش جز بوجه ثنا خطا باشد. مسعودسعد. اگر مملکت را زبان باشدی ثناگوی شاه جهان باشدی ز صد داستان کان ثنای تو است همانا که یک داستان باشدی. (از کلیله و دمنه). بارها بر سر جمع و ملأ با او ثناها گفته ام. (از کلیله و دمنه). شنو دعای مرا پس بخوان ثنای مرا که نام محتشمان را ثنا کند معروف. ادیب صابر. ثنا کنیم ترا و تو بهتری ز ثنا هر آینه شرف سر فزون بود ز افسر. ادیب صابر. پس از این همه مناقب خجلم خجل پشیمان که ثنای خویش گفتن بود از تهی میانی. نظامی. یکی از شعراء پیش امیر دزدان رفت وثنا بر او بگفت. (گلستان سعدی). گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است ثنا مر آن را گویم که در سزای ثناست. ؟ ، حمد. محمدت. شکر. سپاس: سخاوت نشان گر ثنا بایدت که بار درخت سخاوت ثناست. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی صص 75-74). به از بر درخت سخاوت ثنا بگیتی درختی و باری کجاست که در جمعات و اعیاد در آن ثناء باری عزاسمه می گویند. (کلیله ودمنه). سپاس و حمد و ثنا و شکر مرآفریدگار را عزاسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را بجمال عدل و رأفت... آراسته گردانید. (کلیله و دمنه). از تقریر شکر و ثنا... بپرداختند. (کلیله و دمنه). هرچ از تو عطا به بنده آید از بنده بتو ثناست پاداش. سوزنی. زبان او را از ثنای خدا وسیف و سنان وی را از غزو با اعدا مهمل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). خود نه زبان در دهان عارف مدهوش حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا. سعدی. تحفۀ دولت ابو رشد رشید آنکه فلک خواهدی تا کند او را ز پی جود ثنا ؟ ، درود: ثنا باد بر جان پیغمبرش محمد فرستادۀ بهترش. اسدی. ، دعا: پر از مهر دلها زبان پرثنا که جاوید بادا چنین پادشا. فردوسی. قوم از آن خلوت باز گشتند با ثنا و دعا که خواجه را گفتند. (تاریخ بیهقی). همه خواجه احمد را ثنا گفتند و وی را بدرود کردند. (تاریخ بیهقی). گاو دعا و ثنا کرد. (کلیله و دمنه). از چو من کس در این چنین جائی چه بود نیز جز دعا وثنا. ، ذکر جمیل. ذکر حسن: و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). ج، اثنیه، روشنائی، مهتر، در نزد محدثین مخفف ورمز، حدّ ثنا، و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثناء. بالمدّ هو ذکر ما یشعر بالتعظیم و قد یطلق علی الاتیان بما یشعر بالتعظیم. فقیل انّه حقیقه فیهما. و قیل فی الاول فقط و اما فی الثانی فمجاز مشهور. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی حاشیه الچغمینی. والمعنی الثانی اعم لاختصاص الاول باللسان بخلاف الثانی و المعتبر عندالبلغاء فی الثناء ان یذکر فی النظم، کما فی جامع الصنایع. فالثناء بمعنی الاول اعم مطلقا من الحمد لانّه عباره عن ذکر ما ینبئی عن تعظیم المنعم علی قصد التعظیم و الثناء یطلق عن قصد التعظیم. و کذا بالمعنی الثانی لانه اعم من الاول و الاعم من الاعم من الشی ٔ اعم ّ من ذلک الشی ٔ و الثناء بالمعنی الاول اعم ّمن وجه من الشکر لانه عباره عن فعل ما ینبئی عن تعظیم المنعم بازاء النعمه سواء کان باللسان او بالجنان او الارکان و الثناء مختص باللسان لکنه عام بحیث انّه بازاء النعمه او غیرها مثل نسبه الحمد الی الشکر. فالثناء بالمعنی الاول و کذلک الحمد اعم من الشکر باعتبار المتعلق و اخص باعتبار المورد و الشکر بالعکس: والثناء بالمعنی الثانی اعم ّ مطلقا من الشکر لانه غیر مختص بالنعمه. هکذا یفهم من المطول و حواشیه
ابن احمد بن محمد. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
ابن احمد بن محمد. محدث است. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
پست و هموار شدن و درآمدن پشت شتر از گرانی بار. (از ناظم الاطباء). به معنی فطا است با تمام معانی آن، بار کردن بر بعیر بار سنگین چنانکه پشتش صاف گردد و فرورود، آوردن قوم را آنچه دوست ندارند. (از اقرب الموارد)
پست و هموار شدن و درآمدن پشت شتر از گرانی بار. (از ناظم الاطباء). به معنی فطا است با تمام معانی آن، بار کردن بر بعیر بار سنگین چنانکه پشتش صاف گردد و فرورود، آوردن قوم را آنچه دوست ندارند. (از اقرب الموارد)
پوشش. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). پرده و پوشش. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سر دیگ و آن تنور و جز آن. (مهذب الاسماء). نهنبن. (دهار). سرپوش دیگ و سرپوش تنور و طبق
پوشش. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). پرده و پوشش. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سر دیگ و آن تنور و جز آن. (مهذب الاسماء). نهنبن. (دهار). سرپوش دیگ و سرپوش تنور و طبق
رسن از پشم یا موی یا از غیر آن. ثنایه. قاتمه، هر تاهی از رسن. لا. تو، پای بند یا زانو بند شتر، دوم، ثناء دار، پیش در سرای و صحن خانه. فناء آن، جمع واژۀ ثنی، شتران نر در سال ششم درآمده
رسن از پشم یا موی یا از غیر آن. ثنایه. قاتمه، هر تاهی از رَسَن. لا. تو، پای بند یا زانو بند شتر، دوم، ثناء دار، پیش در سرای و صحن خانه. فناء آن، جَمعِ واژۀ ثنی، شتران نر در سال ششم درآمده
به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است. رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان. سپندان خرد. سپندان خوش. سپندان سپید. پاسپندان گنده. تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است. (برهان قاطع)
به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است. رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان. سپندان خرد. سپندان خوش. سپندان سپید. پاسپندان گنده. تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است. (برهان قاطع)
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)