جدول جو
جدول جو

معنی ثربه - جستجوی لغت در جدول جو

ثربه
(ثَ بَ)
دنب یا پیه آن. ج، ثرب، ثراب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربه
تصویر دربه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
ثیب، زن بی شوهر و بیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربه
تصویر حربه
وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده می کنند، آلت جنگ مانند شمشیر، خنجر و سرنیزه، سلاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربه
تصویر گربه
پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
گربۀ وحشی: در علم زیست شناسی نوعی گربۀ بیابانی که جثه اش از گربۀ خانگی بزرگ تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شربه
تصویر شربه
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(حِ رِ بَ)
حثرمه. سر بینی و طرف آن، مغاکچۀ لب برین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءُ)
تیره و کدر گردیدن آب، آمیخته شدن با گل سیاه و تیره گردیدن، چنانکه آب چاه
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ بَ)
یکی عثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چوز پاره رو در روی دوشیزه بیوه مونث ثیب زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده خواه بطاق و خواه بمرگ شوی بیوه مقابل باکره دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وربه
تصویر وربه
تهیگاه کون
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست از راسته گوشتخواران که سر دسته تیره گربه ها میباشد (در این تیره شیر و ببر و پلنگ و گربه وحشی نیز قرار دارند)، گربه ها و همه گوشتخواران دیگر تیره گربه پنجه رو و دارای ناخنهای تیز بسیار قوی هستند که در حالت عادی و استراحت دنباله ای از پوست روی آنها را می پوشاند بقسمی که در این موقع بزمین نمیرسند ولی بهنگام حمله از غلاف خارج شده وسیله دفاعی و شکار حیوان را تشکیل میدهند. گربه اهلی که در منازل میزید از بقایای اغذیه تغذیه میکند و چون دشمن موش است مفید میباشد. گربه ماده سالی دوبار قادر بزاییدن است (اوایل بهار و اوایل پاییز) و هر بار بین 2 تا 5 نوزاد تولید میکند. گربه دارای نژاد های مختلف است که معروفترین آنها گربه ایرانی گربه آنقره و گربه هندی استجمع گربگان: (سلطان محمد خوارزمشاه) بزیارت مشهد طوس رفت و در دهلیز آن دو گربه یکی سپید و دیگری سیاه دید در جنگ. یا ترکیبات اسمی: گربه آنقره. نژادی از گربه اهلی که دارای مو های بلند لطیف است. این نژاد دارای لبهای سرخ است و رنگ مو هایش عموما سفید یا خاکستری نقره یی است گربه براق. یا گربه اهلی. گربه معمولی که در منازل زندگی میکند و با انسان مانوس است گربه خانگی. یا گربه باتلاقی (باطلاقی)، نوعی گربه. یا گربه براق نوعی گربه که مو های بدنش نسبت بگربه های دیگر بلند و براق است: حریف شاهسواری که میتواند شد که هست شیر فلک گربه براق او را ک یا گربه خانگی. گربه اهلی. گربه خلاف. گربه بید بید مشک: گر پادشاه نامیه را تقویت کند خون پلنگ چرخ خورد گربه خلاف. (رکنای مسیح) یا گربه دشتی. گورگیا یا گربه روس (روسی)، گربه خانگی زیرا در سابق گربه روسی را در ایران می پروردند. یا گربه عابد. آنکه تظاهر بزهد میکند: ای کبک خوشخرام، که خوش میروی بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد. (حافظ) یا گربه کور. گربه ای که اعمی باشد، محیل مکار فریبنده. یا گربه مرتضی علی. کسی که نان را بنرخ روز خورد ابن الوقت. یا گربه وحشی. گونه ای گربه که در صحرا ها و جنگلها و کوهستانهای اکثر نقاط دنیا (از جمله ایران) میزید. نژاد های مختلف این حیوان عبارتند از: گربه صحرایی که در نواحی کویر میزید گربه باتلاقی که در نواحی باتلاقی مازندران و گیلان نیز مشاهده میشود گربه کوهی که در نقاط کوهستانی میزید. چو گربه خویشتن تا کی پرستی ک رها کن گربه از دامان که رستی. (نظامی) یا گربه از بغل افکندن (فکندن)، ترک مکر و حیله کردن: عزولی اش را ازل گربه فکنده از بغل عمر عدوش را اجل گرگ فکنده در گله. (فلکی شروانی) یا گربه بشانه کردن، فریفتن حیله بکار بردن: چگونه شود پارسا مرد جاهل همی خیره گربه کنی تو بشانه. (ناصر خسرو) یا گربه در انبان داشتن، مکر کردن حیله ورزیدن: شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان کنون گهی است که با سگ فرو شود بجوال. (انوری) یا گربه در بغل افکندن (داشتن)، گربه را در آغوش گرفتن، مکر کردن حیله ورزیدن (ابهام بدو معنی) : بیدار نه سر خلاف دارد از بهر چه گربه در بغل میدارد ک (کمال اسماعیل) یا گربه در زندان کردن، بسیار بخیل بودن (یعنی از غایت بخل گربه را محبوس میکند تا طمع در خوراکیهای وی نکند)، یا گربه در شلوار و تنبان کردن، رسوا کردن مفتضح ساختن، یا گربه کسی بانبان فرو شدن، کامیابی کامل یافتن او. یا گربه شاخت نزند (نزنه)، کوچکترین صدمه ای نبینی: زلزله ها فکنده یی بکوه و دشت و دامنه آهسته بیا آ هسته برو که گربه شاخت نزنه (اشرف الدین حسینی نسیم شمال) گربه روده چون زنم شانه ک بر ره سیل چون کنم خانه ک (حدیقه)، گربه وحشی، گربه بید، گرپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربه
تصویر کربه
اندوه کشنده گلو گیر خانه کوچک کلبه، حجره دکان. سبزک کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربه
تصویر قربه
نزدیکی، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فربه
تصویر فربه
چاق، سمین، پروار، پرگوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقبه
تصویر ثقبه
سوراخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذربه
تصویر ذربه
زگیل گردن، زبان دراز زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربه
تصویر سربه
گروه، گله رمه، رده رز رده درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربه
تصویر حربه
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروه
تصویر ثروه
دارایی توانگری بسیاری شیت هستک ایشت خواستک خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
((ثَ یِّ بِ))
مؤنث ثیب، زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده. خواه به طلاق و خواه به مرگ شوی، بیوه، مقابل باکره، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقبه
تصویر ثقبه
((ثُ بِ))
سوراخ
فرهنگ فارسی معین
((چَ بَ یا بِ))
کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند، پرده ای که بر روی شیر بندد، قیماق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حربه
تصویر حربه
((حَ بِ))
سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربه
تصویر دربه
((دُ بِ یا بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، کار آزمودگی، خیرگی، خو گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
((ضَ بَ یا بِ))
زدن، یک بار زدن، ضربت، زخم، آسیب، جمع ضربات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عربه
تصویر عربه
((عَ بِ یا بَ))
گردونه، کالسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره