جدول جو
جدول جو

معنی ثدق - جستجوی لغت در جدول جو

ثدق
نیک باریدن، روان شدن آب راه افتادن، شکافتن شکم گوسپند
تصویری از ثدق
تصویر ثدق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادق
تصویر ادق
باریک تر دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدق
تصویر زدق
راستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدی
تصویر ثدی
پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدغ
تصویر ثدغ
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبق
تصویر ثبق
پر آبی، تیز روی، زود اشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدق
تصویر حدق
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدق
تصویر سدق
ترکی ترکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدق
تصویر صدق
راستی، مطابقت حکم با واقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان، کرانۀ وادی یا رودبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدق
تصویر صدق
راست گفتن، مقابل کذب، راستی و درستی
صدق گفتار: راستی گفتار
صدق مطلب: راستی و درستی مطلب
صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت
صدق کردن: درست درآمدن گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدق
تصویر حدق
حدقه، سیاهی چشم، مردمک چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدق
تصویر غدق
آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
مشته کوبه باریکیده باریک شده، مشته کوبه دسته هاون کوبه. باریک گردانیده، کوبه. باریک گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودق
تصویر ودق
باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدی
تصویر ثدی
((ثَ یاثِ یا ثَ دا))
پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدق
تصویر صدق
((ص))
راست گفتن، درستی و راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثدی
تصویر ثدی
پستان، عضوی از بدن جانوران ماده که روی سینه رشد می کند و غدد شیری در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دق
تصویر دق
کوبیدن، شکستن، نرم کردن باریک، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق
تصویر دق
سل، ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دق
تصویر دق
((دَ قّ))
کوبیدن، کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دق
تصویر دق
((دِ ق یا قّ))
باریک، اندک، کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دق
تصویر دق
((دَ))
دک، خواستن، سؤال کردن، گدایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دق
تصویر دق
کوفتن، کوبیدن، دک
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود
شکستن، نرم کردن، ریز ریز کردن
در عربی نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده مثلاً دق مصری، دق رومی
فرهنگ فارسی عمید