- ثدق
- نیک باریدن، روان شدن آب راه افتادن، شکافتن شکم گوسپند
معنی ثدق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باریک تر دشوارتر
راستی
پستان زن
بویناکی بو گرفتن گوشت
سر شکستن
پر آبی، تیز روی، زود اشکی
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
ترکی ترکش
کنج دهان
راستی، مطابقت حکم با واقع
کنج دهان، کرانۀ وادی یا رودبار
راست گفتن، مقابل کذب، راستی و درستی
صدق گفتار: راستی گفتار
صدق مطلب: راستی و درستی مطلب
صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت
صدق کردن: درست درآمدن گفتار
صدق گفتار: راستی گفتار
صدق مطلب: راستی و درستی مطلب
صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت
صدق کردن: درست درآمدن گفتار
حدقه، سیاهی چشم، مردمک چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم
آب بسیار
مشته کوبه باریکیده باریک شده، مشته کوبه دسته هاون کوبه. باریک گردانیده، کوبه. باریک گرداننده
باران
پستان، عضوی از بدن جانوران ماده که روی سینه رشد می کند و غدد شیری در آن قرار دارد
کوبیدن، شکستن، نرم کردن باریک، اندک
سل، ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید می آید
کوفتن، کوبیدن، دک
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود
شکستن، نرم کردن، ریز ریز کردن
در عربی نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده مثلاً دق مصری، دق رومی
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود
شکستن، نرم کردن، ریز ریز کردن
در عربی نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده مثلاً دق مصری، دق رومی