جدول جو
جدول جو

معنی حدق

حدق
(حَ دَ)
بادنجان. (منتهی الارب). بادنجان. باتنگان. (مهذب الاسماء). و بعضی گویند نوعی از بادنجان است. و بعضی گویند بادنجان بری است که عرصم و شوکهالعقرب باشد. صاحب تحفه گوید: اسم بادنجان است و به این اسم چیزی را که شبیه به بادنجان است مینامند. و آن ثمر نباتی است بقدر جوز ماثل، بیخار و بیدانه، و در تابستان بهم میرسد وزود فاسد میشود و نبات او از نبات بادنجان اندک بزرگتر و رسیدۀ ثمر او زرد. و اهل قدس او را بادنجان بری و اهل حجاز شوکهالعقرب نامند. در دوم گرم و خشک واهل شام جامه به او شویند، بسیار جالی و قایم مقام صابون، و بخور او جهت بواسیر بیعدیل، و طلاء حجازی او را گزیدن هوام و عقرب از مجربات شمرده اند. و تدهین روغنی که در او جوشیده باشد جهت اعیا و تقویت بدن و درد گوش نافع و حمول او با عسل جهت کرم مقعد مؤثر و خوردن او با خطر، و مورث کرب و مصلحش سکنجبین است
جمع واژۀ حدقه. (دهار) (زوزنی). سیاهی دیده ها
لغت نامه دهخدا