جدول جو
جدول جو

معنی ثخین - جستجوی لغت در جدول جو

ثخین
(ثَ)
سطبر و سخت، محکم، غلیظ، حلیم. بارزانت. رزین، مردی ثخین السلاح، مردی باسلاح و بعضی گفته اند یقال للاعزل الذی لاسلاح معه، اعزل ثخین، مرد بی سلاح، ثوب ثخین النسج، جامۀ سطبرباف. ج، ثخن
لغت نامه دهخدا
ثخین
سخت، ستبر ستبر و سخت، محکم استوار، غلیظ، حلیم بردبار بارزانت رزین
فرهنگ لغت هوشیار
ثخین
((ثَ))
ستبر، سخت، محکم، استوار، غلیظ، حلیم، بردبار
تصویری از ثخین
تصویر ثخین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمین
تصویر ثمین
(دخترانه)
گران بها، قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخین
تصویر یخین
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثخن
تصویر ثخن
سفتی، سختی، ستبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخین
تصویر چخین
چرکین، چرک آلود، ریم آلوده، ویژگی زخمی که چرک داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمین
تصویر ثمین
گران بها، پربها، پرقیمت، قیمتی، برای مثال چرب و شیرین و شرابات ثمین / دادش و بس جامۀ ابریشمین (مولوی - ۷۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
دهی از دهستان قطور است که در شهرستان خوی واقع است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یخی. منسوب به یخ. مانند یخ. از جنس یخ. از یخ. (یادداشت مؤلف) :
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بزدوده به قطره ی سحری چرخ کیانیش
گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید
هرچند که جویند نیابند نشانیش.
ناصرخسرو.
و رجوع به یخ و یخی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری. قطر. ضخامت. حجم. دبز. کلفتی. هنگفتی. لکی. گندگی. غلّت، غلظت، سختی، ثخانت. ثخونت. سطبر و سخت گردیدن، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن، بالخاء المعجمه سطبر شدن. کما فی بحر الجواهر و فی کنز اللغات. ثخن سطبری و ثخین سطبر و عندالحکماء هوالجسم التعلیمی و هو حشو یحصره سطح اوسطوح. ای حشو یحیط به سطح واحد کمافی الکره. اوسطوح ای اکثر من سطح واحد سواء کان سطحان کما فی المخروط المستدیر او سطوح کما فی المکعب. و بالجمله ففی السطح اوالسطوح شیئان. أحدهما الجسم الطبعی المنتهی الی السطوح، و ثانیهما البعد النافذ فی اقطاره الثلاثه الساری فیها الواقع حشوها و هوالجسم التعلیمی و الثخن. فان کان الثخن نازلاً أی آخذاً من فوق الی اسفل یسمّی عمقا کما فی الماء. و ان کان صاعداً ای آخذاً من الاسفل الی فوق یسمی سمکا کما فی النّبت. و قد یطلق علی الثخن مطلقا سواء کان نازلاً او صاعداً و البعض عرف الثخن بانّه حشوما بین السطوح و فیه انّه منقوض بالکره اذ لیس له سطوح الا ان یقال ببطلان الجمعیه بدخول لام التعریف. و فی الطّوالع، المقدار ان انقسم فی الجهات الثلث فهوالجسم التعلیمی. و الثخین و الثخن اسم لحشو ما بین السطوح. فان اعتبر نزولاً فعمق، و ان اعتبر صعوداً فسمک. - انتهی. قال السید السند فی حاشیته: اعلم ان الجسم التعلیمی اتم ّ المقادیر ویسمی ثخناً. لانه حشو مابین السطوح و عمقا اذا اعتبرالنزول لانه ثخن نازل و سمکا اذا اعتبر الصعود فانه ثخن صاعد. هکذا فی شرح الملخص. فعلم ان الجسم التعلیمی لایسمی بالثخین. اذ معناه ذوالثخن. و عرفه بحشو ما بین السطوح و هو نفس الجسم التعلیمی. فلو اطلق علیه الثخین لکان الجسم التعلیمی ذا جسم تعلیمی. و توجیه ما قال ان یحمل الحشو علی المعنی المصدری اعنی التوسط فیکون الجسم التعلیمی ذا توسط - انتهی. و فی شرح الاشارات و حاشیه المحاکمات فی بیان ان ّ للجسم ثخنا متصلاً، ما حاصله ان ّ الثخن مقول بالاشتراک علی حشو ما بین السطوح و علی الامرالذی یقابله رقهالقوام و هو غلظالقوام و هو ایضا حشو ما بین السطوح لکنه صعب الانفصال و کذا الثخین مقول بالاشتراک علی ما هو ذوحشو بین السطوح و هو فصل الجسم التعلیمی یفصله عن الخط و السطح و علی ما یقابل الرّقیق من الاجسام و هو الغلیظ. فان قلت الجسم التعلیمی حشو مابین السطوح و ذوالحشو انما هو الجسم الطبیعی. قلت المراد من الحشو المصدر ای التخلخل و التوسط فالمتخلخل و المتوسط هو الجسم الطبعی و لذا حمل ایضاً علی غلظ القوام، لا علی الغلیظ
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یِ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است. این دهستان بین دهستان نهر یوسف و دهستان رویس واقع است با آب و هوای گرم و مرطوب. شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل خرما. این دهستان از 7 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن در حدود 4600 نفر است. مرکز این دهستان خین است. و از قراء مهم آن سوره می باشد که در حدود 1000 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
کاتب عقبه بن عامر مکنی به ابوالهیثم تابعی و محدث است. بسیاری از تابعین، تنها به یادگیری بسنده نکردند، بلکه به عنوان محدث به نشر سنت نبوی پرداختند. کسانی چون حسن بصری، ابن شهاب زهری و قتاده بن دعامه، از جمله محدثان بزرگی هستند که در عین حال از تابعین نیز محسوب می شوند. این ترکیب منحصر به فرد، به روایت های آنان اعتباری خاص بخشیده است، چرا که مستقیماً از اصحاب حدیث فرا گرفته اند.
لغت نامه دهخدا
(ثُ خُ)
جمع واژۀ ثخین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مستخرج مروارید از دریا، مثقب مروارید
لغت نامه دهخدا
نام یکی از خاندانهای بزرگ چین، (ایران باستان ج 3 ص 2255)
لغت نامه دهخدا
خون در لهجۀ مردم شوشتر، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)،
پسوند مکانی مانند: پنج خین، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِیْ یِ)
قصبۀ مرکزی دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 9 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر بمرز عراق. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرم که سکنۀ آن با قریۀ فیله در حدود2450 نفرند. آب آن از شطالعرب و محصول عمده آن خرما و شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل نخل می باشد. راه در تابستان اتومبیل رو است و در مواقع بارندگی با قایق از شطالعرب بخرمشهر می روند در این آبادی دفتر گمرک است و ساکنان از طایفۀ سادات و آل عبدالمطلب اند قریۀ فیله که در نزدیکی این آبادی است جزء خین منظور می گردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهمیز. (ناظم الاطباء). تازیانه. (از شعوری ج 2 ص 12) ، آب پنیر، شیرزنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ریم آلوده و چرکین را گویند، یعنی زخمی که چرک وریم داشته باشد. (برهان) (آنندراج). ریم آلوده و چرکین و زخمی که چرک و ریم داشته باشد. (ناظم الاطباء). ریمگین. (از جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). رجوع به چخ شود. شوخگین. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گرم: ماء سخین، آب گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث).
- رجل سخین العین، مرد گرم اشک. (منتهی الارب).
، محزون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
رجوع به ثبنه و ثبان شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است دربادیه در شعر عبدالمسیح بن نفیله، (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
سختیدن سخت شدن، ستبرا، سختی -1 ستبر و سخت گردیدن ثخونت، ستبرنا ستبرا ستبری، قطر ضخامت کلفتی، غلظت، سختی، جمع ثخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخین
تصویر چخین
چرکین ریم آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمین
تصویر ثمین
گرانبها، پر قیمت، گرانقیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثخن
تصویر ثخن
((ثِ خَ))
ستبر و سخت گردیدن، ستبری، ضخامت، کلفتی، غلظت، سختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخین
تصویر چخین
((چَ))
چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمین
تصویر ثمین
((ثَ))
گران بها، گران قیمت
فرهنگ فارسی معین
ارزشمند، پرارزش، پربها، پرقیمت، قیمتی، گرانبها، نفیس
متضاد: کم قیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد