جدول جو
جدول جو

معنی ثبط - جستجوی لغت در جدول جو

ثبط(تَ سَرْ رُ)
ثبط از امر، بازداشتن از کار و بر تأخیر و درنگ داشتن کسی را، آماسیدن، چنانکه لب، سست و گران بار شدن، ثبط بر امری، واقف کردن بر کاری
لغت نامه دهخدا
ثبط(ثَ بِ)
احمق در کار خود، مرد ضعیف، مرد گرانبار، اسب گران و سست. ج، اثباط، ثباط
لغت نامه دهخدا
ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، بستگی، ارتباط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند فرزند، فرزندزاده، نواده، نوه. بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق می شود، گروهی از قوم یهود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
گرفتن و نگه داشتن، حفظ کردن، محکم کردن، نگه داری، بایگانی، تصرف کردن
ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار می کند و به وسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط می کنند
ضبط کردن: تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط و ربط: انتظام، آراستگی، نظم و ترتیب، یادداشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
یادداشت کردن، نوشتن، نوشته، نوشته شده، برقرار و پابرجا کردن، قرار دادن
ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد
ثبت اسناد: اداره ای که معاملات و نقل و انتقال های ملکی مردم را در دفترها و پرونده های خود ثبت می کند و سند مالکیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ بِ طَ)
تأنیث ثبط
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). تثبط از امری، بازایستادن ازآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن. (آنندراج). تثبت، تثبط بر امری، واقف شدن برآن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بِ)
آن که بازدارد کسی را از کار و برتأخیر و درنگ دارد او را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثبیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
بیماریی که مفارقت نکند از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
نگاهداشتن چیزی را بهوش، تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبط
تصویر قبط
فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبط
تصویر غبط
دسته دروده، رشک، آزمون فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبط
تصویر حبط
باطل شدن کار، باطل و ناچیز شدن آن، باطل شدن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبط
تصویر لبط
پوست
فرهنگ لغت هوشیار
نخست آب چاه، غور مرد برآمدن آب ازچاه وزمین، بسیار شدن آب چاه، برآوردن آب چاه را، ظاهرکردن چیزی را، نشرعلم ومعرفت. نخستین آبی که ازچاه - بهنگام حفرآن - ظاهرشود، غورآب، غورمرد باطن وی
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن، خواری، در آمدن، کم شدن، به بدی در افتادن فرودآوردن چیزی را، درآوردن درشهری داخل کردن کسی را درشهر، فرودآمدن ازمقام و منزلت سقوط کردن، درآمدن بشهری، نزول بجایی، دخول در شهری، خواری ذلت
فرهنگ لغت هوشیار
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبر
تصویر ثبر
منع، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبج
تصویر ثبج
میانه، میاندوش پشت، نام یکی از شاهان یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبق
تصویر ثبق
پر آبی، تیز روی، زود اشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
بربستن، رابطه، بستگی، وابستگی، ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبط
تصویر تثبط
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبط
تصویر تثبط
((تَ ثَ بُّ))
وقوف داشتن بر کاری، باز ایستادن از کاری، توقف و فروماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
((ثَ بَ))
مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره