یادداشت کردن، نوشتن، نوشته، نوشته شده، برقرار و پابرجا کردن، قرار دادن ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد ثبت اسناد: اداره ای که معاملات و نقل و انتقال های ملکی مردم را در دفترها و پرونده های خود ثبت می کند و سند مالکیت می دهد
قرار دادن. برجای بودن. ثبوت. استواری. پایداری، حجت. دلیل. برهان. بینه. سلطان، نوشتن، مهر توقیع، مرد معتمد، مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای، مرد ثابت دل، مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن، و ثبت اگرچه مصدر است گاهی بمعنی مفعول هم میباشد، چنانکه ثبت بمعنی قرار داده شده و نوشته شده و مرقوم می آید. (غیاث) ، نوشته: و آن شعرها که خواندند همه در دواوین ثبت است. (تاریخ بیهقی ص 276) ، استوار. ایستاده برجای مانده. - ثبت آمدن، نوشته شدن: ظلم کم کن برتن خود تا که ثبت از دست دین آید اندر نامۀ عمرت و هم لایظلمون. سنائی. - ثبت برداشتن، صورت برداشتن، سیاهه برداشتن. - ثبت کردن، اثبات. نوشتن: نامها اینجا ثبت کنم تا بر آن واقف شده آید. (تاریخ بیهقی). عتبی میگوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه تاریخ یمینی 442). رجوع به تقیید کردن و تعداد کردن شود
ثبات و قیام. له ثَبَت ٌ عندالحمله، دلیل. حجت: لا اَحکم ُ بهذا الاّ به ثَبَت، مرد ثقه: فلان ثبت من الأثبات و آن مجاز است چنانکه گویند: فلان حجه آنگاه که او در روایت ثقه باشد. (اقرب الموارد). و در اصطلاح درایه، یقال: و أعلی مراتب التعدیل ثقه. و قد یؤکد بالتکریر و اضافه ثبت و ورع و شبههما ممّا یدل ّ علی علوّ شأنه. ثم ّ عدل، ضابط، او ثبت او حافظاو متقن او حجه. (درایه تألیف حسین بن عبدالصمد الحارثی الهمدانی ص 188). ج، اثبات. رجوع به متقن شود