جدول جو
جدول جو

معنی ثاع - جستجوی لغت در جدول جو

ثاع
(ثاع ع)
نعت فاعلی از ثاعه. قی و شکوفه کننده. هراشان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام گرفتن، خون خواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاع
تصویر صاع
پیمانه ای معادل چهار مد، یک من تبریز یا سه کیلوگرم که احکام اسلام از کفاره و فطریه بر آن جاری است، پیمانه
فرهنگ فارسی عمید
اندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دست ها را افقی به دو طرف باز کنند، باز، یاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(ثال ل)
نعت فاعلی از ثل ّ و ثلل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از ثلع
لغت نامه دهخدا
(ثام م)
نعت فاعلی از ثم ّ
لغت نامه دهخدا
ارش، رش، اندازۀ گشادن هر دو دست، (اقرب الموارد)، ج، ابواع و بیعان و باعات، (از اقرب الموارد)، بوع، (اقرب الموارد)، مقدار دراز کردن هر دو دست، (غیاث اللغات) (آنندراج)، مقدار کشش هر دو دست، و آنمقداری باشد معین از سر انگشت میانۀ یکدست تا سرانگشت میانۀ دست دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد، ارش که مقداری باشد معین و آن از سرانگشت میانۀ دست راست است تا سر انگشت میانۀ دست چپ چون دستها را از هم گشاده دارند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قدر مد الیدین، اندازۀ گشادن دو دست، (تاج العروس)، وشمار، مرّه، (یادداشت مؤلف)، قلاّج، (یادداشت مؤلف)، باز، ج، ابواع، (مهذب الاسماء)، و رجوع به باز شود: چنانک هر نیزه سه باع باشد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 36)، از این اجناس از هر کدام که اختیارست چندانک در حوصلۀ باع او میگنجد بردارد، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
ما بالدار ثاغ و لا راغ، در خانه کسی نیست، در دار دیّاری نیست
لغت نامه دهخدا
دشنام دهنده، نسبت کننده کسی را به بدی
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ سُ)
یک مرتبه انداختن قی، روان شدن، چنانکه آب: ثاع الماء، روان شد آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کشنده. جارّ. جاذب. جالب. نازع
لغت نامه دهخدا
(عِ)
روان سازنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاع
تصویر طاع
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاعب
تصویر ثاعب
روان سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاع
تصویر هاع
آزمند، بد دل، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاب
تصویر ثاب
دهان دره کردن، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
هامون زمین پست هموار دور از کوه و پشته بیابان صاف و هموار. یا قاع صفصف. بیایان مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاج
تصویر ثاج
روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاد
تصویر ثاد
سرما، خاک نمناک، نم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاعی
تصویر ثاعی
نسبت کننده کسی را ببندی
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاع
تصویر شاع
آشکار، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام، خونخواهی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاع
تصویر لاع
نا شکیبا، بیمار، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باع
تصویر باع
اندازه دو دست که از هم گشوده باشد، فروشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثار
تصویر ثار
کینه کشیدن، خون، کینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثاد
تصویر ثاد
نم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاع
تصویر صاع
((عْ))
پیمانه، پیمانه ای برابر با سه کیلوگرم، یک من تبریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاع
تصویر قاع
زمین هموار، دشت
فرهنگ فارسی معین