همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 11000گزی جنوب شوشتر و 2000گزی باختری راه تابستانی شوشتر به بندقیر. دشت، گرمسیر و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی و کنجد. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در 11000گزی جنوب شوشتر و 2000گزی باختری راه تابستانی شوشتر به بندقیر. دشت، گرمسیر و مالاریائی. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی و کنجد. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
توانگر. (از آنندراج) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زبردست و با قوت و زورآور و توانا و مالدار و دولتمند. (ناظم الاطباء). - تونگردل، تونگرهمت. (ناظم الاطباء). توانگردل. رجوع به توانگر و توانگرهمت شود. - تونگرهمت، باهمت و گشاده دل و سخی و کریم. (ناظم الاطباء). توانگرهمت. رجوع به تونگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای توانگرشود. ، حجّام و سرتراش. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تونگو شود
توانگر. (از آنندراج) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زبردست و با قوت و زورآور و توانا و مالدار و دولتمند. (ناظم الاطباء). - تونگردل، تونگرهمت. (ناظم الاطباء). توانگردل. رجوع به توانگر و توانگرهمت شود. - تونگرهمت، باهمت و گشاده دل و سخی و کریم. (ناظم الاطباء). توانگرهمت. رجوع به تونگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای توانگرشود. ، حجّام و سرتراش. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تونگو شود
گذاشتن نوک انگشت میانی را به نوک ابهام و آن را به قوت لغزاندن تا بن ابهام بنحوی که بانگ برآید. (ناظم الاطباء) ، زدن با ناخن وسطی چیزی را، بدین گونه که سر وحشی ناخن وسطی را به انسی بند برین ابهام فشرده با فشار جدا کردن ناخن وسطی را از آن برای بردن گرد و غباری از جامه یا برآوردن آوازی ضعیف از چیزی: به نان تلنگر زدن تا خاکستر روی آن بشود. به جامه تلنگر زدن برای اینکه آلودگی آن به گچ و جز آن زائل گردد. بدر تلنگر زدن تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کس دیگر نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گذاشتن نوک انگشت میانی را به نوک ابهام و آن را به قوت لغزاندن تا بن ابهام بنحوی که بانگ برآید. (ناظم الاطباء) ، زدن با ناخن وسطی چیزی را، بدین گونه که سر وحشی ناخن وسطی را به انسی بند برین ابهام فشرده با فشار جدا کردن ناخن وسطی را از آن برای بردن گرد و غباری از جامه یا برآوردن آوازی ضعیف از چیزی: به نان تلنگر زدن تا خاکستر روی آن بشود. به جامه تلنگر زدن برای اینکه آلودگی آن به گچ و جز آن زائل گردد. بدر تلنگر زدن تا تنها آنکه منتظر است بشنود و کس دیگر نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شطی در آسیای غربی که سرزمین های دیاربکر و موصل و بغداد را مشروب می سازد و سپس به فرات می پیوندد و شطالعرب را تشکیل میدهد و 2000 کیلومتر طول دارد، (از لاروس)، دجله: چنانکه از کتیبۀ بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر می گفتند، (ایران باستان ج 2 ص 1410)، رجوع به همین کتاب ص 1372 و 1575 و 1901 و دجله شود
شطی در آسیای غربی که سرزمین های دیاربکر و موصل و بغداد را مشروب می سازد و سپس به فرات می پیوندد و شطالعرب را تشکیل میدهد و 2000 کیلومتر طول دارد، (از لاروس)، دجله: چنانکه از کتیبۀ بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر می گفتند، (ایران باستان ج 2 ص 1410)، رجوع به همین کتاب ص 1372 و 1575 و 1901 و دجله شود