جدول جو
جدول جو

معنی تیمچه - جستجوی لغت در جدول جو

تیمچه
بنایی شبیه کاروان سرایی کوچک، شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
فرهنگ فارسی عمید
تیمچه
کاروانسرای کوچک
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تیمچه
((چِ))
کاروان سرای کوچک، بازار
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
فرهنگ فارسی معین
تیمچه
پاساژ، آرکاد
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تیمچه
بازار، بازارچه، پاساژ، کاروان سرای کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یتیمچه
تصویر یتیمچه
خوراکی که از، پیاز، روغن، بادنجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
شمشیر یا تفنگ کوتاه، لباس کوتاه، نیم تنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مُ رَ)
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
لغت نامه دهخدا
(تُ چَ / چِ)
سلول ماده که پس از آمیختن با اسپرماتوزوئید تشکیل تخم میدهند. اوول. رجوع به تخم و تخمدان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دولوکرس فیلسوف قرن ششم قبل از میلاد مسیح و از پیروان فیثاغورث بود. نفوذ وی در گسترش اندیشۀ افلاطون تأثیر اساسی داشت. ضمناً یکی از گفتارهای افلاطون که نوعی از فلسفۀ طبیعت است و در آن تئوری عقاید افلاطون بیان میشود بهمین نام مشهور است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تئمه. گوسپندی که در حالت گرسنگی ذبح کنند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوسپندان زائد از چهل عدد تا اینکه به نصاب دیگر رسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوسپندان شیردار که در خانه دارند آن را، ضد سائمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تمیمۀ کودکان. (منتهی الارب). تمیمه و بازوبند کودکان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
تنچه و توشه دان و خرجین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یتیمچه
تصویر یتیمچه
یتیم خردسال، غذائی که از بادنجان یا کدو پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
نیمه نصفه: (بشاه بهرام که حالا باید برای خودش نیمچه مردی شده باشد بگو)، جوجه تازه از تخم در آمده، بالا پوش کوتاه: (چو سبز نیمچه علم نیمکش کردی سیاه چهره شود راست جهل چون فرنج) (سنجر... بیشتر اوقات قباء زند نیجی پوشیدی... و نیمچه پوستین بره داشتی)، دندان نهنگ: (صدف مغفر بر سر نهاد نهنگ نیمچه بکشید)، تفنگ کوتاه، هنوز بکمال نرسیده غیر کامل و جوان: (امین الدوله و حاجی میرزا محمدرضا و یکی دو نفر نیمچه آخوند دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یتیمچه
تصویر یتیمچه
((~ چ))
بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمچه
تصویر نیمچه
((چِ))
بالاپوش کوتاه، شمشیر و تفنگ کوتاه، هرچیز کوتاه و ناقص
فرهنگ فارسی معین