جدول جو
جدول جو

معنی تیقندست - جستجوی لغت در جدول جو

تیقندست
عاقرقرحا. عودالقرح المغربی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیزدست
تصویر تیزدست
چرب دست، سبک دست، چابک، ماهر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
عاقرقرحا. تاغندست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / غُ دُ)
تیکندست. تیقندست. بزبان اهل بربر دوائی است که آن را عاقرقرحا گویند. (برهان) (آنندراج). عاقرقرحا. (ناظم الاطباء). بزبان بربر عاقرقرحا. (لکلرک ج 1 ص 302). رجوع به عاقرقرحا شود. ’پیرتر’ را هنوز در الجزایر بزبان عامیانه ’تیغندست’ گویند که در آن جا بسیار مستعمل است. (از لکلرک ج 2 ص 302). دزی نویسد: تاغندست (بربری) (پیرتر) بصورت تیغنطست هم آمده، و مؤلف فرهنگ منصوری رازی میگوید که عاقرقرحا در مغرب ناشناخته است، و بسیاری از مؤلفان در این که عاقرقرحا را همان تیغنطست دانسته اند دچار اشتباه شده اند. این کلمه بصورت تغندی نیز آمده است. (دزی ذیل قوامیس عرب ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
تاغندست. (دزی ج 1 ص 156). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ری وَ دَ)
درازدست. (یادداشت مؤلف) (از حاشیۀ برهان چ معین: ریوند). رجوع به درازدست و الجماهر بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی. (ناظم الاطباء). جلد. چالاک. چابک. جلددست. چالاک در کارکردن با دست. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاغندست
تصویر تاغندست
آککرا عاقر قرحا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقنات
تصویر تیقنات
جمع تیقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزدست
تصویر تیزدست
((دَ))
ماهر، استاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاغندست
تصویر تاغندست
آکرکراهه
فرهنگ واژه فارسی سره