جدول جو
جدول جو

معنی تیقن - جستجوی لغت در جدول جو

تیقن
یقین داشتن، بی گمان دانستن، باور کردن، به تحقیق دانستن
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
فرهنگ فارسی عمید
تیقن
(تَ)
بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بی گمان دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علم و آگهی یافتن بر چیزی. (از اقرب الموارد). بایقین شدن. بی گمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم، همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تیقن
بی گمان دانستن، باور کردن
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
فرهنگ لغت هوشیار
تیقن
((تَ یَ قُّ))
بی گمان شدن، یقین داشتن
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
به یقین دانسته شده، بی گمان دانسته، محقّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
بیدار شدن، بیداری، هوشیار شدن، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان عربستان است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و 558 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یا)
انجیرفروش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دیگ سرگشادۀ بزرگ را گویند، (برهان)، دیگ سرگشاده بود و آن را لوید نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، دیگ سرگشادۀ بزرگ که در آن حلوا و غیره پزند و دیگ گرمابۀ حمام را نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، دیگ بزرگ سرگشاده و سرپهن، (ناظم الاطباء)، طبری ’تهان’ (تابه) ... گیلکی ’تیان’ (دیگ بزرگ ...) معرب آن طیجن، (حاشیۀ برهان چ معین)، ظرفی مسین بزرگ مانند پاتیل، دیگ بزرگ که دهانۀ آن فراخ تر از شکم و بن آن است، قدر، ظرف بزرگ مفرغین یا مسین که سر آن فراخ تراز تک و بن آن است و در آن آشهای بزرگ پزند یا بر آتش تون کار گذارند تا آب خزانۀ حمام گرم کند، پاتیله، پاتله، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
گفت و سکاره کش تیان خوانی
آنچنان ده که باز بستانی،
(لغت فرس اسدی)،
عشق چو مغز است جهان جمله پوست
عشق چو حلواست جهان چون تیان،
مولوی (ازفرهنگ جهانگیری)،
، نوعی ماهی بزرگ، (حاشیۀ برهان چ معین)، نوعی ماهی بزرگ در بحر خزر و سفیدرود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ماهی تیان، تیان ماهی
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی از دهستان میداود (زیرگچ) است که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
در مصر قدیم خدای شر و ظلمات و بی حاصلی بود. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیفون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ ءُ)
به کوه برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توقل. (اقرب الموارد). رجوع به توقل شود، شکار کردن کبوتر رادر آشیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار کردن مرغ را در آشیانه اش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ حُ)
دریافتن و واگرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمشافهه گرفتن چیزی را از دهان. فارابی گوید: تلقن الکلام، اخذه و تمکن منه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت کردن. (از اقرب الموارد). کان لها درع ما کانت امراه تقین بالمدینه الا ارسلت تستعیره. و تقین تزین لزفافها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
خضاب کردن به حنا یا بزعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خضاب کردن با رقان... که زعفران یا حنا باشد. (از المنجد). و فی الحدیث: ثلاثه لاتقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیدار شدن و بیداری. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند... چندان... تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه). باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی. (سندبادنامه ص 86). صواب آن دانم که صحبت من فرونگذاری و خود رادر معرض خطر نیاری و از جادۀ تنبه و تیقظ زآنسوتر نشوی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153). عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستد و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کاس در سکرت غفلت مانده تا خود را در ورطۀ غرور و خطر انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 243).... روی به نصر آورد و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268). و از حزم و تیقظ بران، که آن جماعت نیز در ترقب و تحفظ باشند. (جهانگشای جوینی). شرایط تثبت و تدبر تقدیم یافت و وظایف تیقظ و تحفظ به اقامت پیوست. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَقْ قِ)
بیگمان داننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- متیقن گردیدن، متیقن گشتن. به یقین دانستن چیزی: رنگ از رخ پریده متیقن به قتل خود گردید. (مجمل التواریخ گلستانه، ص 271).
، بی گمان دانسته شده. یقین و بی شبهه و بیگمان و محقق و ثابت. و رجوع به تیقن شود، تفتیش کننده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَقْ قَ)
بی گمان و به یقین دانسته. یقین و بر کنار از شبهه و گمان و تردید.
- قدر متیقن، آنچه بر آن یقین باشد. آنچه به یقین در تمام اقوال و عقاید و مفاهیم مختلف وجود دارد. قدر مسلم چنانکه در مشکوک بودن حکمی نسبت به موضوعی میان حرمت و وجوب، وجود حکم نسبت به آن موضوع قدر متیقن است ولی وجوب یا حرمت آن مورد شک و خلاف است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمان بی گمان داننده، دریافته آگاه گشته بیقین دانسته بی گمان دانسته، یقین بی شبهه. یا قدر متیقن. مقداری که بر آن یقین باشد آنچه بیقین در تمام مفاهیم و اقوال و عقاید مختلف وجود دارد قدر مسلم (چنانکه در مورد مشکوک بودن حکمی نسبت بموضوعی میان حرمت و وجوب وجود حکم نسبت بان موضوع قدر متیقن است ولی وجوب یا حرمت آن مورد شک و خلاف است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقین
تصویر تقین
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقن
تصویر ترقن
خضاب کردن به حنا و یا بزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
بیدار کردن، بیدار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
((تِ))
دیگ دهان گشاد، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
((تَ یَ قُّ))
بیدار شدن از خواب، هوشیار گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقن
تصویر تلقن
((تَ لَ قُّ))
فراگرفتن، فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
((مُ تَ یَ قَّ))
به یقین دانسته، بی گمان دانسته، یقین، بی شبهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
((مُ تَ یَ قِّ))
محقق، بی شبهه و گمان
فرهنگ فارسی معین
بی شبهه، بی شک، بی گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت شده، استوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد