جدول جو
جدول جو

معنی تیسیر - جستجوی لغت در جدول جو

تیسیر
آسان گردانیدن، آسان کردن
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
فرهنگ فارسی عمید
تیسیر
(تَ)
آسان زای شدن شترمادگان و گوسپندان کسی: یسر الرجل تیسیرا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن نسل اشتر و گوسفند. (زوزنی). بسیار شدن نسل و شیر گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شیر و یا بسیار بچه گردیدن گوسفند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آسان کردن. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی) (غیاث اللغات). آسانی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسانی. (غیاث اللغات) ، سازوار گردانیدن. (زوزنی). آسان گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یستعمل فی الخیر و الشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توفیق دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
نام او هم تگ است با تقدیر
کام او همرهست با تیسیر.
سنائی.
و خدای را عز و جل بر تیسیر این غرض شکرها گذاردند. (کلیله و دمنه). و شربت و زهر قهر دهر را تریاقی کنند که ضرر او بدان مرفوع گردد، در حیز تیسیر نیامد و در مرکز امکان نگنجید. (سندبادنامه ص 28). هرچند خواست تا پیل را وقفی فرماید در حیز تیسیر نیامد. (سندبادنامه ص 58). و معرفت قدرت باریتعالی در تقدیر آن فتح و تیسیر آن نجح بر نیکوترین وجهی به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). و در تیسیرفتح و نصرت به خدای عز و جل تضرع نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 299). حق طاعت و ضراعت او به تیسیرامل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 337) ، (اصطلاح علم نجوم) استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه ای که مدار حکم بدوست... رجوع به التفهیم بیرونی چ همائی صص 524-526 شود:
تیسیر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 438)
لغت نامه دهخدا
تیسیر
(تَ)
ستور نیکوبردارندۀ قوائم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیسور. (اقرب الموارد). رجوع به تیسور شود
لغت نامه دهخدا
تیسیر
آسان کردن آسانی آسان کردن سهل کردن، آسانی، جمع تیسیرات
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تیسیر
((تَ))
آسان کردن، سهل کردن
تصویری از تیسیر
تصویر تیسیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
به زیان انداختن، گمراه ساختن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
دشوار ساختن، تنگ گرفتن، خلاف ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
معنی کلامی را بیان کردن، واضح و آشکار ساختن معنی سخن، شرح و بیان، در ادبیات در فن بدیع بیان کردن مضمونی در الفاظ فشرده و پوشیده و بعد به شرح آن پرداختن، برای مثال به کردار دل و عیش و سرشک و جسم من داری / دهن تنگ و سخن تلخ و لبان لعل و میان لاغر علم بیان کردن و توضیح دادن معانی آیات قرآن و احادیث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکسیر
تصویر تکسیر
شکستن، درهم شکستن، شکاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
سبب حسرت شدن، آزار دادن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن، روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(سی یَ)
نقاش بزرگ ایتالیائی (1483-1576 میلادی) در حدود 1516 میلادی بزرگترین نقاش ونیز بشمار میرفت. معروفترین اثر او ’امپراطور شارل پنجم’ است که او را پس از فتح ’اوگسبورگ’ نشان میدهد. قدرت تجسم و حرکت در تابلوهای وی مکتبی جدید در نقاشی ایتالیا پدید آورده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سی یَ)
تکبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تیسوسیه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان حومه بخش خمام است که در شهرستان رشت واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از شهر بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). اخراج کردن کسی از شهری به شهری دیگر. (از متن اللغه). اخراج و اجلای کسی از شهری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جامۀ مخطط بافتن به خطها چون دوال. (تاج المصادر بیهقی). جامۀ خطدار بافتن مانند دوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرار دادن مرد خطهای چون دوال را بر جامه اش. (از متن اللغه). قراردادن خطهای چون دوال بر جامه و نیزه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جل از پشت ستور بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل پدید کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). روان کردن مثل میان مردم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، احادیث اوائل آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حنای مخطط بستن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خضاب کردن زن. (از متن اللغه) ، روان کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیر دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح احکام نجوم) در اصطلاح منجمان تسییر استخراج بعد است از درجۀ دلیل تا آن درجه که مدار حکم بدوست و در بیشتری از تسییرات که رانندمدت هر درجه ای را سالی شمرند و گاهی ده یا صد یا هزار سال و گاهی یکروز یا کمتر (ح التفهیم. ص 525. چ جلال همایی). تسییر، سیردادن درجه است بمقدار معینی و در احکام نجوم مقرر است که چون درجۀ طالع مولودی را سیر دهیم و به درجه ای از درجات سهامات یا جایگاه سیارات رسد اثر خاصی بر آن مترتب است. (یادداشت از سیدجلال الدین تهرانی). نزد منجمان نام عملی است و بیانش در لفظ حد بگذشت. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از طالع میلاد تو دیدندرصدها
اختر شمران، رومی و یونانی و مائی
تسییر براندند و براهین بفزودند
هیلاج نمودند که جاوید بقائی.
خاقانی.
هرکه را تسییر درجۀ طالع دولت به جرم قاطع محنت رسید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) : خسره سوء عمله ، ای اهلکه . (اقرب الموارد) ، زیانکار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد) ، به زیان نسبت دادن کسی را. (اقرب الموارد) ، ضرر و زیان:... فماتزیدوننی غیر تخسیر. (قرآن 63/11).
در عطای ما نه تخسیر و نه کم
نه پشیمانی نه حسرت نه ندم.
مولوی.
، کمی. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
تو مبین تخسیر روزی و معاش
تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلاور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ دُ)
نیک شکستن. (زوزنی). بسیار شکستن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
گر من به شکستن خم آیم
فریاد مکن بگاه تکسیر.
سوزنی.
، خشمناک شدن: فلان یکسر علیک الفوق او الارعاظ، او خشمناک است بر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قرار دادن کتاب را بر چند باب. (از اقرب الموارد) ، جمع کردن اسمی را که نه جمع سلامت بود. (زوزنی). جمع کردن کلمه را بر تغییر بناء آن و این اصطلاح علمای حرف است. (از اقرب الموارد). جمع التکسیر، جمع که بنای واحدش متغیر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح تعویذنویسان تقسیم کردن اعداد اسم بر خانهای تعویذ بنهجی که از هر طرف شمار برابر افتد. (غیاث اللغات). در علم جفر نوعی از بسط باشد... و بر علم جفر اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به بسط شود، در اصطلاح مهندسان بمعنی مساحت مستعمل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
دشخوار گردانیدن. (زوزنی). دشوار کردن. (دهار) (از اقرب الموارد). دشوار کردن. نقیض تیسیر و منه: اللهم یسر و لاتعسر، خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خلاف کردن بر کسی، تضییق. (اقرب الموارد) ، دنب برداشتن شتر در وقت دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، از سوی چپ آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آرمان خورانیدن. (تاج المصادربیهقی). دریغ خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به حسرت واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را در حسرت افکندن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حقیر داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحقیر کردن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، آزردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، پر بیوفتیدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). افتادن پر مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ی س ر’، دابه حسن التیسور، ستوری نیکوبردارندۀ قوائم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکسیر
تصویر تکسیر
نیک شکستن، بسیار شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
هویدا کردن، ترجمه، بیان و آشکار ساختن، شرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ای که میان خانه یا خیمه کشند تا خانه را بدو قسمت ظاهر و نهفته کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
سبب حسرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
((تَ))
شرح کردن، بیان کردن، گزارش، بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن، به رأی، تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن، تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسیر
تصویر تعسیر
((تَ))
دشوار ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکسیر
تصویر تکسیر
((تَ))
شکستن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسییر
تصویر تسییر
((تَ))
راندن، روانه کردن، بیرون کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسیر
تصویر تحسیر
((تَ))
مانده کردن، دریغ خورانیدن دیگری را، حقیر داشتن، آزردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخسیر
تصویر تخسیر
((تَ))
هلاک کردن، نابود گردانیدن، به زیان انداختن، کمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
زند، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره