جدول جو
جدول جو

معنی تیسکام - جستجوی لغت در جدول جو

تیسکام
ظرفی بزرگ و مسی که به اندازه ی چند سطل آب ظرفیت داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسکا
تصویر توسکا
(دخترانه)
توسا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توسکا
تصویر توسکا
درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسا، توسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزگام
تصویر تیزگام
تیزپا، تندرو، چابک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ضِ)
تسجیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). روان کردن اشک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روان کردن آب. (از المنجد). و رجوع به تسجیم شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسکم. بستام. نام درخت افرا در لهجۀ طوالش. رجوع به جنگل شناسی ساعی چ 1327 هجری شمسی دانشگاه طهران ج 1 ص 206 و پلت شود، بسبل. رجوع به بسبل شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در بیست هزارگزی جنوب ساری و دوهزارگزی باختر راه عمومی دودانگه به ساری، ناحیۀ کوهستانی و جنگلی، مرطوب، مالاریایی، دارای 330 تن سکنه است، آب آشامیدنی مردم آنجا از چاه و محصول آن برنج و غلات و عسل است، شغل مردم آن زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، رود خانه چهاردانگه و دودانگه بین این آبادی و قراء گردشی - ورند بهم متصل میشوند و راه چهاردانگه و دودانگه بهم میرسند، زراعت برنج مردم در کنار رود خانه تجن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 7 هزارگزی خاوری کیاسر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و رودخانه عالیکا و محصول آن غلات و مختصری برنج است و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
توسه، دو گونه از این درخت در جنگلهای خزر هست، توسکای قشلاقی و توسکای ییلاقی، توسکای قشلاقی در سواحل تا ارتفاع 1000 گزی نیز، پروفسور گااوبا، آن را دیده است و توسکای ییلاقی در اغلب اراضی شمال ایران و جنگلهای خزر تا 1600 و 2000 هزارگزی دیده شده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام درختی جنگلی، (ناظم الاطباء)، رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 171 و 172 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
مرکز حکومت و قدرت ایتالیای مرکزی بود و در جنوب فلورانس واقع است و 3267000 تن سکنه دارد و در سال 1860 میلادی ضمیمۀ ایتالیا گردید
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
ریختن آب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن آب و اشک و مانند آن. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
آنکه بزودی حاصل کند مقصود کسی را، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستان های یازده گانه بخش برازجان از شهرستان بوشهر است، حدود مشخصات آن به قرار زیر میباشد: از شمال، ارتفاعات مله خشتی و جمیله، از خاور، کوه بزپر و سرمشهد، از باختر دهستان حومه برازجان، از جنوب ارتفاعات هفت مله و دهستان سمل است، محلی کوهستانی است، این دهستان تقریباً در شمال خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم و نسبتاً ملایم است، آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارها و چاه تأمین میشود، محصولات آن عبارتند از: غلات، خرما، مرکبات و بادام وشغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی آنان قالی و گلیم بافی است، این دهستان از 7 آبادی تشکیل شده و مرکز دهستان قریۀ باغ تاج است، و جمعیت آن در حدود 1500 تن می باشد، قراء مهم آن عبارتند از: نارستان، رودفاریاب و چم غاری، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چست و چابک و جلدکار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع:
هم آهو فغند است و هم تیزتگ
هم آهسته خوی است و هم تیزگام،
فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
شهنشاه برداشت زین و لگام
به نزدیک آن اسب شد تیزگام،
فردوسی،
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن،
منوچهری،
پس صید خسته شده تیزگام
چه تازی همی خیره در دست دام،
اسدی،
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام،
اسدی،
شکیب آوری ره بر و تیزگام
ستوری کشی کمخور و پرخرام،
اسدی،
تقدیر به عزم تیزگامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند،
ازرقی،
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایۀ زردۀ تیزگامت،
انوری،
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است،
نظامی،
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تیزگام،
نظامی،
به رفتن مرکبم بس تیزگام است
ندانم جای آرامم کدام است،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فلیکس. ستاره شناس و عضو آکادمی فرانسه (1845-1896 میلادی) است. وی فرضیه های لاپلاس را دنبال کرد و حتی بیشتر از او مسائل مکانیکی ستارگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. (از لاروس)
اوژن. دانشمند کشاورزی فرانسه (1830-1925 میلادی) است و در تکامل تعلیمات کشاورزی نقش مؤثری داشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تْ)
دریانورد پرتقالی قرن پانزدهم میلادی که سه مسافرت کامل و موفقیت آمیز به آفریقا کرده بود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَسْ سُ)
جمع واژۀ تمسک، اسناد و دستاویزها و حجت ها و ترده ها. (ناظم الاطباء) :
ز پرسش گنهم روز حشر آخر شد
تمسکات گناهان خلق پاره کنند.
شایسته خان بن آصف (از آنندراج).
رجوع به تمسک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل شیرین کام. (بهار عجم) (آنندراج). نامراد و ناامید و محروم، هر چیزی که در دهان دارای مزۀ تلخ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). خاشع. متقی. ترسنده از خدا. ترسگار:
یکی جامۀ ترسکاران بخواست
بیامد سوی داور داد راست
نیایش همی کرد خود با پدر
بدان آفرینندۀ دادگر.
فردوسی.
دگر آنکه گفتی تو ای دلربای
که من ترسکارم ز کیهان خدای
که گفتت که من نیستم ترسکار
نیم از گنه عاجز و شرمسار؟
فردوسی.
تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا.
ناصرخسرو.
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی کو بود ترسکار.
نظامی.
و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. (تذکرهالاولیاء عطار). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده، ماتمزدگان را تواند دید. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. (تذکرهالاولیاء عطار).
همه جا ترس خویش یارم دار
بر در خویش ترسکارم دار.
امیرخسرو (از آنندراج).
، خائف. ترسنده. ترسو:
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید بکام دل مرد کار.
فردوسی.
از آن گریه و زاری شهریار
شدند آن همه لشکرش ترسکار.
فردوسی.
گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد:
بشش ماه بستدبشش بازداد
بدرویش بی کام و مرد نژاد،
فردوسی،
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام،
فردوسی،
بدان شهر دختر فراوان بدی
که بی کام جویندۀ نان بدی،
فردوسی،
ششم هفته را زال و رستم بهم
رسیدند بی کام و دل پر ز غم،
فردوسی،
لیلی ز فراق شوی بی کام
میجست ز جا چو گور از دام،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
بنقل ابن حوقل نام منطقۀ ترک نشین در جنوب خاوری چاچ و نام دیگرش خرلخ باشد که رودخانه ترک که امروز به رود خانه چرچک موسوم است از آنجا برمیخیزد. رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1327 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنسکات
تصویر تنسکات
جمع تنسک
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره غانها که بعضی گونه هایش بصورت درختچه میباشد. این درخت معمولا در اماکن مرطوب و نهرهای پر آب و برکه هامیروید. گلهای آن منفدرالجنس ولی خود درخت یک پایه است حور رومی حوره رومیه قزل آغاج توز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسکات
تصویر تمسکات
جمع تمسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسکار
تصویر ترسکار
از خدا ترس، مقدس و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسکار
تصویر ترسکار
((تَ))
پارسا، خداترس، نوعی جامه ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می کردند
فرهنگ فارسی معین
درختی است جنگلی با برگ های نسبتاً پهن که در جاهای مرطوب و کنار نهرها می روید، پوست آن خاکستری تیره و چوب آن سرخ رنگ است
فرهنگ فارسی معین
بادپا، تیزرو، تندرو، تیزپا، تیزتک، سبک سیر، سریع، فرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان سیاه، اسب بد یمن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرک کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از نام های قدیمی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
سوّم
دیکشنری اردو به فارسی