جدول جو
جدول جو

معنی تیسفون - جستجوی لغت در جدول جو

تیسفون
پهلوی ’ته سی فون’، (شهرستانهای ایران، مارکوارت ص 60)، معرب آن طیسفون، (معجم البلدان)، تیسفون پایتخت دولت شاهنشاهی و مقر شاهنشاه ایران در عهد ساسانی بود، تیسفون به معنی خاص نام شهری عمده از مجموعۀ شهرهایی بود که آنها را به زبان سریانی ماحوزه و ملقب به ملکا (یعنی شهرهای پادشاه) و گاهی مذیناتا یا مذینه (شهرها) میخواندند، عرب این لفظ را به المدائن تعبیر کرده است، چنین حدس زده میشود که مجموع این شهرها را به زبان پهلوی شهرستان میخوانده اند و ظاهراً کلمات سامی مذکور ترجمه آن است، در قرن آخر دولت ساسانیان مداین شامل هفت شهر بود: شهر تیسفون، شهر رومگان، شهر وه اردشیر، (سلوکیه)، درزنیدان، ولاشاباذ، محلۀ اسپانیر، محلۀ ماحوزا، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به ایران باستان ج 3 و طیسفون در همین لغت نامه و دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستون
تصویر بیستون
(پسرانه)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرفون
تصویر زیرفون
زیزفون، درختی زینتی، با برگ های منفرد و دندانه دار و نوک تیز و گل های سفید خوش بو که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیزفون
تصویر زیزفون
درختی زینتی، با برگ های منفرد و دندانه دار و نوک تیز و گل های سفید خوش بو که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
هیئتی مرکب از چند نماینده که به منظور انجام کاری به جای دیگری فرستاده می شوند، هیئت اعزامی
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در موتور اتومبیل و ماشین های دیگر به شکل گلوله که به محض انفجار گاز در سیلندر به حرکت می آید و به وسیلۀ آلت دیگر که به دستۀ پیستون یا شاتون موسوم است حرکت را به میل لنگ انتقال می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(ی یِ مُ)
سباستین. تاریخ دان فرانسوی (1637-1698 میلادی) است. او در تدوین گوشه نشینان پرت رویال همکاری داشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
پیستن. رجوع به پیستن شود
لغت نامه دهخدا
(تِ سُنْ)
آلفرد (لرد). از شاعران بزرگ دورۀ ملکه ویکتوریاست (1809- 1892 میلادی). وی در سامرزبای متولد شد و گویندۀ منظومه های شاه و انوخ آردن است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تْ فُ)
مرحوم پیرنیا در ایران باستان ج 3 از دو نفر بنام تری فون ذکر میکند یکی در ص 2089 در شرح سلسلۀ سلوکی های سوریه که او را تری فون یادیودت (142- 138 قبل از میلاد) ذکر کرده و در حاشیه آورده: (که بعضی ’فیلوپاتر’ نوشته اند) این تری فون پس از آن تیوخوس سوم نهمین پادشاه سلوکیه است که در سوریه سلطنت کرده است (پس از آن تیوخوس ششم و پیش از آن تیوخوس هفتم). و رجوع به مادۀ بعد و ایران باستان ج 3 ص 2169 و 2229 شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیرنیا در شرح حال بطالسه آرد: پس از بطلمیوس سوم بطلمیوس چهارم، فیلوپاتر به تخت نشست (221- 204 ق. م)... فیلوپاتر پادشاهی بود سخت عیاش و دائم الخمر... از این جهت او را تری فون نامیده اند که بمعنی سست یا گرم و نرم است. در زمان او معشوقه اش آگاتوکله، نفوذ زیادی در امور دولتی داشت. از کارهای او معبدی است که برای هومر شاعر حماسی معروف یونان ساخت. (ایران باستان ج 3 ص 2155). و رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جادۀ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینۀ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیۀ خطوط گردیده مخصوصاً ’سر ه. راولینسن’ در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجستۀ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامۀ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هجری شمسی ضمن عملیات جاده سازی مجسمۀ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبۀ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان ’بغیستانه’ و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن ’بغستان’ و در معجم البلدان ’بهستان’ و برخی از دانشمندان عرب ’بهستون’ یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه (نیایش) خدا نامیدند. بزرگترین کتیبۀ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرمودۀ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبۀبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود:
یکی کوه داری به پیش اندرون
که گر بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
راست گفتی زمین بخود می گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
فرخی.
راست گفتی که همچو فرهاد است
بیستون را همی کند به تبر.
فرخی.
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز.
نظامی.
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون.
نظامی.
بیستون نالۀ زارم چو شنید از پا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد.
شاه اسماعیل صفوی.
- امثال:
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
- کتیبۀ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود.
- که بیستون، کوه بیستون:
و از آنجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون.
فردوسی.
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون.
فردوسی.
بکوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن.
سعدی.
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محتشم بمثل بیستون شود.
سعدی.
بلند است گرچه که بیستون
بود سقف قدر ترا یک ستون.
(شرفنامۀ منیری)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تزه از قهرمانان یونان قدیم است، او فرزند اژه و پادشاه آتن بود و شخصی است نیمه افسانه ای و نیمه تاریخی و بعضی از اعمال او با هیرکول مرتبط می گردد، او بوسیلۀ طنابی که دختر مینوس تهیه کرده بود و به راهنمائی همین دختر از پیچ و خم های کرت گذشت و مینوتور غول آدمخوار را بکشت، آنگاه این شاهزاده خانم را در جزیره ناکسوس گم کرد و بدنبال یک زندگی غیرعادی و پرماجرا درگذشت، رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
فلیکس. ستاره شناس و عضو آکادمی فرانسه (1845-1896 میلادی) است. وی فرضیه های لاپلاس را دنبال کرد و حتی بیشتر از او مسائل مکانیکی ستارگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. (از لاروس)
اوژن. دانشمند کشاورزی فرانسه (1830-1925 میلادی) است و در تکامل تعلیمات کشاورزی نقش مؤثری داشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ساتراپ ایرانی که در سال 414 قبل از میلاد بر آسیای صغیر فرمانروائی داشت و در کوناکسا فرماندهی سپاه اردشیر را بعهده گرفت ولی در سال 395 قبل از میلاد محکوم بمرگ گردید. (از لاروس). او پسر ویدرن و برادر استاتیرا، زن اردشیر دوم یا عروس داریوش دوم بود. رجوع به ایران باستان صص 957- 997 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رُ)
مارکوس تولیوس لاتینی کیکرو. خطیب و سیاستمدار نامدار رومی (متولد نزدیک آرپی نیوم 106 و متوفی 43 قبل از میلاد). وی در آغاز جوانی شعر می سرود و بترجمه ادبیات یونانی سرگرم بود. در ضمن به آموختن فنون نظامی پرداخت. و از هفده سالگی در جنگهاشرکت جست و بعدها مدت دو سال بسیاحت مشرق گذرانید ودر این سفر فلسفه و علوم ادبی را از فاضلان مشهور زمان فراگرفت در سال 77 قبل از میلاد به رم بازگشت. وی در 63 قبل از میلاد وارد میدان سیاست شد و به مقام کنسولی نایل آمد و خطابه های بلیغ در مدح و ذم اشخاص ایراد کرد. یولیوس قیصر چون بهیچ وسیله نتوانست او را با خود همراه کند بدشمنی وی برخاست، او را بجلای وطن مجبور ساخت. ازآن پس سیسرون پیوسته با امواج حوادث کشور خود بالا وپایین میرفت تا سرانجام در سال 43 قبل از میلاد سر خویش را در سودای سیاست از دست داد. سیسرون گذشته از نطقهای مشهور کتابهای بسیار در معانی و بیان، فلسفه و اجتماعات نوشته که اگرچه غالباً ملهم از متفکران یونانی است، لیکن چنان فصیح و شیوا برشتۀ تحریر درآمده که از سرمایه های بزرگ ادبی جهان بشمار میرود. وی متمایل به حکمت آکادمی است، اما در اخلاق شیوۀ رواقیان داردو در واقع از التقاطیون است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوعی از درخت سنجد است و آنرا ثمر و میوه نمی باشد و بیشتر در دمشق (یافت میشود. سرد و خشک است و در قابضات بکار برند. (برهان) (آنندراج). محرف زیزفون. (فرهنگ فارسی معین). درختی بی بار و شبیه به درخت سنجد و یا درختی که به لاتینی تیلیا و به فرانسه تیلول گویند و در شام و فرنگستان فراوان و چوب آنرا که سبک و سست است در نجاری بکار می برند و گل آن معطر و از ادویۀ محرک و معرق و ضد تشنج و در طب بیشتر بطور مطبوخ استعمال میشود. زیزفون. نرمدار. نمدار. گاوکهل. کپ. کف. پالاد. پالاس. کاه. کدر. کدا. کیو. خلامور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جنگل شناسی ساعی و گیاه شناسی گل گلاب و زیزفون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زی زُ)
معرب یونانی ’زیزوفوس’. (از دزی ج 1 ص 619) (از فرهنگ فارسی معین). در دمشق به نوعی غبیرا اطلاق شود که میوه نمیدهد. (از دزی ایضاً). نوعی از درخت سنجد است که در دمشق بر نمیدهد و گویند غبیرا است. (از اختیارات بدیعی). به لاتینی ’تیلیا’ از تیره ’تیلیاسه’ و از درختان نواحی معتدل است. چوبش سفید و ترد و سبک است و مطبوخ گل آن عرق آور است. (از لاروس). گیاهی است از تیره پنیرکیان که بصورت درخت زیبایی است که در جنوب شرقی فرانسه و پیرنه می روید. پوست تنه آن در انواع جوان به رنگ خاکستری شفاف ولی در درختان مسن دارای شکافهای فراوان میگردد. برگهایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگهای انتهای ساقه نوک تیزند. گلها برنگ سفید و هر یک مرکب از 5 کاسبرگ زودافت و 5 گلبرگ وتعداد بسیاری پرچم و یک تخمدان پنج خانه ای است. توضیح اینکه همین کلمه است که به صورت زیرفون تحریف شده. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیرفون و لکلرک ج 2 ص 232 و گیاه شناسی گل گلاب و درختان جنگلی ایران شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ابن وشمگیربن مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلانی. سومین از امرای آل زیار و لقب او بیستون ظهیرالدوله است و مکنی به ابومنصور (357- 366 هجری قمری). وی مدتی در ری علم اقتدار برافراخت. رجوع به الاّثار الباقیه ص 133 و حبیب السیر و مازندران و استرآباد رابینو ص 141 و طبقات سلاطین لین پول ص 124 و الجماهر ص 171 و دایره المعارف فارسی شود
از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ پادوسیان. جلوس از سال 610 تا 620 هجری قمری (التدوین)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
پنبه دانه. خیشفوج. حب قطن. (یادداشت مؤلف) ، چوب کهنه، چوب درخت عشر، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرکّب از: بی + ستون، بدون پایه. بدون ستون:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد
تواند بیستون را باستون کرد.
نظامی.
- بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا) :
بیستونی همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشۀ تیز.
نظامی.
، کنایه از آسمان. (برهان)، اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود) : اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13)، (حاشیۀ برهان چ معین)،
- گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف) :
او راست بنای بیستونی
این گنبد گرد گرد اخضر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرکّب از: بی + سکون، جنبان. متحرک. (ناظم الاطباء) ، مشوش. مضطرب. بی آرام:
هر جا که دلی است در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد.
حافظ.
، کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. (غیاث)، شوخ که در هیچ جا قرار نگیرد. (آنندراج)، رجوع به سکون شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ / سُ)
خرمای ردی، خرمابن که بار کم آرد و غورۀ آن متغیر گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
پای تخت کسری و محلی بوده که ایوان معروف در آنجا ساخته شده، تا بغداد سه فرسنگ بعد مسافت دارد. حمزه (اصفهانی) گوید: اصل این کلمه طوسفون، و هنگام تعریب واو نخستین را به یاء تبدیل کرده اند. (معجم البلدان). این محل مرکب از دو قسمت بوده، یک قسمت آن را طیسفون و قسمت دیگر را سلوکیا مینامیدند. طیسفون در سال 14 هجرت تسخیر شد و بتصرف مسلمانان درآمد. شهری از ایران زمین که اقامتگاه پادشاهان کشور ایران بوده، بعضی گفته اند نام مداین است واین اصح است و بعضی بجای فا، قاف گفته اند و برخی گفته اند این کلمه تیسپون به تاء قرشت و باء فارسی بوده و طیسفون معرب آن است. (فرهنگ رشیدی). نام شهر قدیم در مغرب ایران و ساحل شرقی دجله که پای تخت ساسانیان بوده و عرب آنجا را مداین نام داد. تلفظ نام این شهر به پهلوی تیسپون بوده و خارجیها کتسیفون گفته اند. قصر ساسانی که محل ویرانه های طاق کسری از بقایای آنست در این شهر بوده است. (لغات شاهنامه) :
نشسته شبی شاه در طیسفون
خردمند موبد به پیش اندرون.
فردوسی.
زمستان بدی جای او طیسفون
ابا لشکر و موبد رهنمون.
فردوسی.
همه یاد کرد این به نامه درون
فرستاده آمد سوی طیسفون.
فردوسی.
وز آنجایگه شد سوی طیسفون
سر بخت بدخواه کرده نگون.
فردوسی.
و رجوع به ص 71 الجماهرو ص 40، 55، 67، 68، 464 مجمل التواریخ و القصص و ص 44 نزهه القلوب ج 3 چ اروپا و فهرست ترجمه ایران در زمان ساسانیان و ص 413 ج 1 یشتها شود
نام دیهیست در مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
از ’زف ن’، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیسفون
تصویر طیسفون
تیسفون پایتخت ساسانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیون
تصویر میسیون
هیئت اعزامی، هیئت مامورین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسفوج
تصویر خیسفوج
پارسی تازی گشته خیشفوج پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از درخت سنجد است و آنرا ثمر و میوه نباشد و بیشتر در دمشق یافت میشود
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته کپ از گیاهان ماده شتر تندرو زیبال در پارسی به هر چهار پای تند رو گویند گیاهی است از تیره پنیرکیان که به صورت درخت زیبایی است که در جنوب شرقی فرانسه و پیرنه میروید پوست تنه آن در انواع جوان برنگ خاکستری شفاف ولی در درختهای مسن دارای شکافهای فراوان میگردد. برگهایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگهای انتهای ساقه نوک تیزند. گلها به رنگ سفید و هر یک مرکب مرکب از 5 کاسبرگ زود افت و 5 گلبرگ و تعداد بسیاری پرچم و یک تخمدان پنج خانه یی است. توضیح: همین کلمه است که به صورت زیرفون تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستون
تصویر بیستون
بدون پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیزفون
تصویر زیزفون
((زُ))
گیاهی است از تیره پنیرکیان، برگ هایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگ های انتهای ساقه نوک تیزند و گل هایش به رنگ سفید است. ضح. همین کلمه است که به صورت «زیرفون» تحریف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیستون
تصویر پیستون
استوانه متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ) حرکت می کند، حمایت کننده، پارتی (در تداول)
فرهنگ فارسی معین
توفان
فرهنگ گویش مازندرانی