جدول جو
جدول جو

معنی تیزگونه - جستجوی لغت در جدول جو

تیزگونه(نَ / نِ)
سوداوی. عصبی. تندخوی. (حاشیۀ برهان چ معین) : منصور بن اسحاق را برادرزاده ای بود برنا و تیزگونه گفت: ما سرای و جماع از خراسان نیاورده ایم و مال کم از آن نستانیم که بیستگانی ما باشد. (تاریخ سیستان از حاشیۀ برهان ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یگونه
تصویر یگونه
همرنگ، یکرنگ، برابر، یکسان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
به رنگ نیل. نیلی رنگ. کبود
لغت نامه دهخدا
عناب و درخت آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری قدیمی از کتلونیه (کاتالونی) واقع در اسپانیا. (ازالحلل السندسیه ج 2 ص 201). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود:
برآمد یکی گرد و برشد خروش
همه کر شدی مردم تیزگوش،
(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)،
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی،
منوچهری،
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای،
منوچهری،
تیزگوشی پهن پشتی ابلقی
گردسمی خردمویی فربهی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
اندکی مرطوب. کمی نمدار: روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد می بارید چنانکه زمین ترگونه می گردید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261) و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ / نِ)
یکونه. یک گونه. یکسان. رجوع به یکونه شود
لغت نامه دهخدا
(گو نَ / نِ)
مخفف از اینگونه. از اینسان. بدین طرز:
چو یک هفته زینگونه بامی بدست
ببودند شادان دل و می پرست.
فردوسی.
که با کیست زینگونه تیر و کمان
بداندیش یا مرد نیکی گمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ نَ / نِ)
دشنۀ تیز و بران. دشنۀ سخت تند و برنده:
ابوالمظفرشاه چغانیان که برید
به تیزدشنۀآزادگی گلوی سؤال.
منجیک (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیزگفتار، که سخن تند گوید، درشت سخن:
ز جنگ آوران تیزگویا مباد
چو باشد دهد بی گمان سر بباد،
فردوسی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
بی باکی و گستاخی در گفتار، جسارت و دلیری در گفتن مطلبی، لاف زنی:
خاموش دلا ز تیزگوئی
می خور جگری به تازه روئی،
نظامی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(ئی یِ)
دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گو نَ / نِ)
به این نحو. این نحو. این قبیل:
بر اینگونه تا بر که آید شکن
شدندی سپاه دو شاه انجمن.
فردوسی.
گاه گفتند قصد کرمان و عراق میداریم از اینگونه تقریبها و تلبیسها میساختند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معکوس. (شعوری). مقلوب. مایل به تحت. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی واژگونه. باشگونه. (آنندراج). برعکس. برخلاف میل و رضا:
بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست.
بدرالدین چاچی (از آنندراج).
، خاموش
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیزگوش
تصویر تیزگوش
گوش سخت شنوا که زود شنوند آواز آهسته را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترگونه
تصویر ترگونه
اندکی مرطوب، کمی نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یگونه
تصویر یگونه
یکونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یگونه
تصویر یگونه
((یَ نِ))
یک گونه، یکسان، یک جور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیچگونه
تصویر هیچگونه
هیچ وجه
فرهنگ واژه فارسی سره
این چنین، این طور، چنین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دانه ی توت نر که بی حاصل است
فرهنگ گویش مازندرانی