تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش، فردوسی، نکوروی آزادۀ تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش، فردوسی، از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش، فردوسی، خبردار و برنادل و تیزهوش همش دیده بان چشم و جاسوس گوش، اسدی، حیلش را شناخت نتواند جز کسی تیزهوش و روشن ویر، ناصرخسرو، در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کندسیر کیوانم، مسعودسعد، گرفتم سر تیزهوشان منم شهنشاه گوهرفروشان منم، نظامی، از آن نکته ها مردم تیزهوش پر از لعل و پیروزه کردند گوش، نظامی، سکندر بدان روی بسته سروش چنین گفت کای هاتف تیزهوش، نظامی، این حکایت یاد گیر ای تیزهوش صورتش بگذار و معنی را نیوش، مولوی، چنین گفت بینندۀتیزهوش چو سر سخن درنیابی خموش، سعدی (بوستان)، تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش، سعدی (بوستان)، دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش، حافظ، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش، فردوسی، نکوروی آزادۀ تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش، فردوسی، از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش، فردوسی، خبردار و برنادل و تیزهوش همش دیده بان چشم و جاسوس گوش، اسدی، حیلش را شناخت نتواند جز کسی تیزهوش و روشن ویر، ناصرخسرو، در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کندسیر کیوانم، مسعودسعد، گرفتم سر تیزهوشان منم شهنشاه گوهرفروشان منم، نظامی، از آن نکته ها مردم تیزهوش پر از لعل و پیروزه کردند گوش، نظامی، سکندر بدان روی بسته سروش چنین گفت کای هاتف تیزهوش، نظامی، این حکایت یاد گیر ای تیزهوش صورتش بگذار و معنی را نیوش، مولوی، چنین گفت بینندۀتیزهوش چو سر سخن درنیابی خموش، سعدی (بوستان)، تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش، سعدی (بوستان)، دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش، حافظ، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست. تیزهوش. (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند: تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چنین گفت شنگل به یاران خویش بدان تیزهش رازداران خویش. فردوسی. کنون سربسر تیزهش بخردان بخوانید با موبدان و ردان. فردوسی. برفتند با رستم این هفت مرد بنه اشگش تیزهش راسپرد. فردوسی. از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. هر کسی در بهانه تیزهش است کس نگوید که دوغ من ترش است. نظامی. در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است لیک زودکش است. نظامی. گر شود صدساله آن خام ترش طفل و غوره ست او بر هر تیزهش. مولوی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تیزهوش شود
زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست. تیزهوش. (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند: تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چنین گفت شنگل به یاران خویش بدان تیزهش رازداران خویش. فردوسی. کنون سربسر تیزهش بخردان بخوانید با موبدان و ردان. فردوسی. برفتند با رستم این هفت مرد بنه اشگش تیزهش راسپرد. فردوسی. از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. هر کسی در بهانه تیزهش است کس نگوید که دوغ من ترش است. نظامی. در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است لیک زودکش است. نظامی. گر شود صدساله آن خام ترش طفل و غوره ست او بر هر تیزهش. مولوی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن و رجوع به تیزهوش شود
هوشیاری، هوشمندی، باهوشی، تیزویری، تیزهشی، (فرهنگ فارسی معین) : تا جهان داشت تیزهوشی کرد بی مصیبت سیاه پوشی کرد، نظامی، برگفت ز راه تیزهوشی افسانۀ آن زبان فروشی، نظامی، رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
هوشیاری، هوشمندی، باهوشی، تیزویری، تیزهشی، (فرهنگ فارسی معین) : تا جهان داشت تیزهوشی کرد بی مصیبت سیاه پوشی کرد، نظامی، برگفت ز راه تیزهوشی افسانۀ آن زبان فروشی، نظامی، رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری
آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند، (ناظم الاطباء)، دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود، که آواز آهسته شنود: برآمد یکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزگوش، (شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424)، سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی، منوچهری، گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای، منوچهری، تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسمی خردمویی فربهی، منوچهری