جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تیزهوش

تیزهوش

تیزهوش
باهوش، زرنگ، زیرک، هوشیار، برای مِثال تبسم کنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطل نیوش (سعدی۱ - ۱۳۰)
تیزهوش
فرهنگ فارسی عمید

تیزهوش

تیزهوش
تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) :
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش،
فردوسی،
نکوروی آزادۀ تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش،
فردوسی،
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش،
فردوسی،
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش،
اسدی،
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر،
ناصرخسرو،
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم،
مسعودسعد،
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم،
نظامی،
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش،
نظامی،
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش،
نظامی،
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش،
مولوی،
چنین گفت بینندۀتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش،
سعدی (بوستان)،
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش،
سعدی (بوستان)،
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش،
حافظ،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیزهوش

تیزهوش
تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار
متضاد: کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تیزهوشی

تیزهوشی
هوشیاری، هوشمندی، باهوشی، تیزویری، تیزهشی، (فرهنگ فارسی معین) :
تا جهان داشت تیزهوشی کرد
بی مصیبت سیاه پوشی کرد،
نظامی،
برگفت ز راه تیزهوشی
افسانۀ آن زبان فروشی،
نظامی،
رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا