محل تیزی تیغ و شمشیر و امثال آن باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، جای تندی شمشیر و امثال آن چه ’نا’ به معنی محل است مانند تنگنا و درازنا و فراخنا و پهنا ... (انجمن آرا) (آنندراج)، تیزنای، حد، لبه، دم، لب، تیزه، طرف برندۀ چیزی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و حد شمشیر، تیزنای او بود، (تفسیر ابوالفتوح رازی از یادداشت ایضاً) : الغراب، تیزنای تبر، (السامی فی الاسامی از یادداشت ایضاً) : ز وصف تیغتوزان قاصرم که اندیشه بریده گشت چو بر تیزناش کرد گذر، جمال الدین اصفهانی، ، زانوی پای اسب، (ناظم الاطباء)، نوک، تیزنای چیزی یا عضوی، آن سوی که تیز بود، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : القرنه، تیزنای پیکان، (السامی فی الاسامی، یادداشت ایضاً) : حرف الجبل، تیزی نای سر کوه، (ایضاً)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
محل تیزی تیغ و شمشیر و امثال آن باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، جای تندی شمشیر و امثال آن چه ’نا’ به معنی محل است مانند تنگنا و درازنا و فراخنا و پهنا ... (انجمن آرا) (آنندراج)، تیزنای، حد، لبه، دم، لب، تیزه، طرف برندۀ چیزی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و حد شمشیر، تیزنای او بود، (تفسیر ابوالفتوح رازی از یادداشت ایضاً) : الغراب، تیزنای تبر، (السامی فی الاسامی از یادداشت ایضاً) : ز وصف تیغتوزان قاصرم که اندیشه بریده گشت چو بر تیزناش کرد گذر، جمال الدین اصفهانی، ، زانوی پای اسب، (ناظم الاطباء)، نوک، تیزنای چیزی یا عضوی، آن سوی که تیز بود، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : القرنه، تیزنای پیکان، (السامی فی الاسامی، یادداشت ایضاً) : حرف الجبل، تیزی نای سر کوه، (ایضاً)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است از دهستان حومه بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان، بر کنار شوسۀ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و میوه و صیفی است. شغل مردم آنجا زراعت و قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش سروستان در شهرستان شیراز که در دو هزارگزی جنوب خاوری سروستان، بر کنار شوسۀ شیراز به فسا قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 129تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غله و تنباکو و میوه و صیفی است. شغل مردم آنجا زراعت و قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
تندرو. تیزدو. که تیز و تند دود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیزتک. تیزپا. سخت تندرو. سریعالسیر: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام. فرالاوی. ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ نشست از بر بارۀ تیزتگ. فردوسی. ز یاران یکی شیر جنگی بخوان برین تیزتگ بارگی برنشان. فردوسی. وزآن پس بیامد در دژ ببست یکی بارۀ تیزتگ برنشست. فردوسی. جهان نیارد با او برابری کردن که ره نبرد با اسب تیزتگ خر لنگ. فرخی. روز یک نیمه کمند و مرکبان تیزتگ نیم دیگر مطربان و بادۀ نوشین گوار. فرخی. یک روز برنشستم، نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم، به بلخ و همان یک اسب داشتم تیزتگ و دونده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). هر یک از آن تیزتگ و خوش خرام قطع زمین کرده به تیزی گام. ظهوری (از آنندراج). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تندرو. تیزدو. که تیز و تند دود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیزتک. تیزپا. سخت تندرو. سریعالسیر: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام. فرالاوی. ز تندی به جوش آمدش خون ز رگ نشست از بر بارۀ تیزتگ. فردوسی. ز یاران یکی شیر جنگی بخوان برین تیزتگ بارگی برنشان. فردوسی. وزآن پس بیامد در دژ ببست یکی بارۀ تیزتگ برنشست. فردوسی. جهان نیارد با او برابری کردن که ره نبرد با اسب تیزتگ خر لنگ. فرخی. روز یک نیمه کمند و مرکبان تیزتگ نیم دیگر مطربان و بادۀ نوشین گوار. فرخی. یک روز برنشستم، نزدیک نماز دیگر و به صحرا بیرون رفتم، به بلخ و همان یک اسب داشتم تیزتگ و دونده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). هر یک از آن تیزتگ و خوش خرام قطع زمین کرده به تیزی گام. ظهوری (از آنندراج). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
پیل پایه است و آن ستونی باشد از گچ و سنگ سازند و بر بالای پایهای طاق گذارند، و به این معنی با زای فارسی و رای قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج). پیلپایه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). ستون کلفت بزرگ که نام دیگرش فیل پایه است. (فرهنگ نظام). و رجوع به تارنگ و تاژنگ شود
پیل پایه است و آن ستونی باشد از گچ و سنگ سازند و بر بالای پایهای طاق گذارند، و به این معنی با زای فارسی و رای قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج). پیلپایه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). ستون کلفت بزرگ که نام دیگرش فیل پایه است. (فرهنگ نظام). و رجوع به تارنگ و تاژنگ شود
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهوازکه در 25هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 25هزارگزی خاوری راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز واقع است. کوهستانی و معتدل و مالاریائی است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات، بلوط. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ بهمئی. دارای معدن گچ. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهوازکه در 25هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 25هزارگزی خاوری راه اتومبیل رو هفتگل به رامهرمز واقع است. کوهستانی و معتدل و مالاریائی است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات، بلوط. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ بهمئی. دارای معدن گچ. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)